یا من عجب فتادم یا تو عجب فتادی
چندین قدح بخوردی جامی به من ندادی
تو از شراب مستی من هم ز بوی مستم
بو نیز نیست اندک در بزم کیقبادی
بسیار عاشقان را کشتی تو بیگناهی
در رنج و غم نکشتی کشتی ز ذوق و شادی
ای تو گشاد عالم ای تو مراد آدم
خانه چرا گرفتی در کوی بیمرادی
زیرا چراغ روشن در ظلمت شب آید
درمان به درد آید این است اوستادی
بستی زبان و گوشم تا جز غمت ننوشم
نی نکته عمیدی نی گفته عمادی
تبریز شمس دین را خدمت رسان ز مستان
سجده کن و بگویش اوحشت یا فؤادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق خود اشاره میکند، به ویژه در مورد عشق و میگساری. او از خستگی و نومیدی ناشی از عدم محبت صحبت میکند و میپرسد که آیا خود او در این عشق غرق شده یا معشوق چنین کرده است. شاعر به تنهایی و رنج عاشقان اشاره میکند و گله میکند از اینکه چرا زندگی در کوی بیمرادی را انتخاب کردهاند. همچنین، وجود عشق و معرفت را چون نوری در تاریکی شب میداند که میتواند درمان دردها باشد. او در انتها به شمس تبریزی اشاره میکند و از مستان میخواهد تا به او احترام بگذارند و از او یاری طلبند.
هوش مصنوعی: یا من در شگفتیام یا تو در شگفتی، اینکه چقدر شراب نوشیدی و هیچ جامی به من ندادی.
هوش مصنوعی: تو به خاطر شراب مستیات به من نیز بویی از مستی نمیدهی؛ حتی در بزم کیقباد هم اثری از بوی خوش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان را به خاطر بیگناهیات، در رنج و غم غرق کردی، اما خودت غرق شدهای از ذوق و شادی.
هوش مصنوعی: ای موجودی که وسیعالوجودی و شایسته آرزوی انسانها، چرا در مکانی بیکسی و ناامیدی خانه گزیدهای؟
هوش مصنوعی: چرا که در تاریکی شب، چراغ روشن به ما کمک میکند تا مشکلات را حل کنیم و این نشانهی مهارت و تسلط است.
هوش مصنوعی: زبان و گوشم را مسدود کردهام تا فقط درباره غم تو صحبت نکنم. نه نکته عمیقتری برای گفتن دارم و نه سخنی از عماد.
هوش مصنوعی: در تبریز، شمس دین را به الخدمة برسان و از مستان بخواه که او را تحسین کنند و بگویند: ای جان ما، تو در دل ما جا داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چه به زیر دلقی شاهی و کیقبادی
ور چه ز چشم دوری در جان و سینه یادی
گر چه به نقش پستی بر آسمان شدستی
قندیل آسمانی نه چرخ را عمادی
بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق
[...]
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی
شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
تا من در این سرایم این در ندیده بودم
[...]
سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی
گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم
خود با حکایت من دیگر نیوفتادی
چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول
[...]
زُر أرض دار سُعدی یا بارق الغوادی
طُف حول ربع سُلمی یا دارع البوادی
غافل مشو ز سوزم چون آه سینه دیدی
و اندیشه کن ز آتش چون دود گشت بادی
نارُ الهموم هاجت من قلبی اشتغالاً
[...]
ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟!
کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی!
گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛
دردا که تا رسیدی، خاکم بباد دادی!
ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.