گنجور

 
مولانا

یا من عجب فتادم یا تو عجب فتادی

چندین قدح بخوردی جامی به من ندادی

تو از شراب مستی من هم ز بوی مستم

بو نیز نیست اندک در بزم کیقبادی

بسیار عاشقان را کشتی تو بی‌گناهی

در رنج و غم نکشتی کشتی ز ذوق و شادی

ای تو گشاد عالم ای تو مراد آدم

خانه چرا گرفتی در کوی بی‌مرادی

زیرا چراغ روشن در ظلمت شب آید

درمان به درد آید این است اوستادی

بستی زبان و گوشم تا جز غمت ننوشم

نی نکته عمیدی نی گفته عمادی

تبریز شمس دین را خدمت رسان ز مستان

سجده کن و بگویش اوحشت یا فؤادی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

گر چه به زیر دلقی شاهی و کیقبادی

ور چه ز چشم دوری در جان و سینه یادی

گر چه به نقش پستی بر آسمان شدستی

قندیل آسمانی نه چرخ را عمادی

بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق

[...]

سعدی

ای باد بامدادی خوش می‌روی به شادی

پیوند روح کردی پیغام دوست دادی

بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی

شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی

تا من در این سرایم این در ندیده بودم

[...]

اوحدی

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی

با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی

گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم

خود با حکایت من دیگر نیوفتادی

چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول

[...]

خواجوی کرمانی

زُر أرض دار سُعدی یا بارق الغوادی

طُف حول ربع سُلمی یا دارع البوادی

غافل مشو ز سوزم چون آه سینه دیدی

و اندیشه کن ز آتش چون دود گشت بادی

نارُ الهموم هاجت من قلبی اشتغالاً

[...]

آذر بیگدلی

ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟!

کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی!

گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛

دردا که تا رسیدی، خاکم بباد دادی!

ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه