گنجور

 
مولانا

بار دیگر عزم رفتن کرده‌ای

بار دیگر دل چو آهن کرده‌ای

نی چراغ عشرت ما را مکش

در چراغ ما تو روغن کرده‌ای

الله الله کاین جهان از روی خود

پرگل و نسرین و سوسن کرده‌ای

الله الله تا نگوید دشمنی

دوستی و کار دشمن کرده‌ای

الله الله بندگان را جمع دار

ای که عالم را تو روشن کرده‌ای

بار دیگر تو به یک سو می‌نهی

عشقبازی‌ها که با من کرده‌ای

الله الله کز نثار آستین

نفس بد را پاکدامن کرده‌ای

کان زرکوبان صلاح الدین که تو

همچو مه از سیم خرمن کرده‌ای