گنجور

 
مولانا

تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری

تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری

همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند

همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری

توی دریای مخلد که در او ماهی بی‌حد

ز سر جهل مکن رد سر انکار چه خاری

همه خاموش به ظاهر همه قلاش و مقامر

همه غایب همه حاضر همه صیاد و شکاری

همه ماهند نه ماهی همه کیخسرو و شاهی

همه چون یوسف چاهی ز تو اندر چه تاری

همه ذرات چو ذاالنون همه رقاص چو گردون

همه خاموش چو مریم همه در بانگ چو قاری

همه اجزای وجودت به تو گویند چه بودت

که همه گفت و شنودت نه ز مهر است و ز یاری

مثل نفس خزان است که در او باغ نهان است

ز درون باغ بخندد چو رسد جان بهاری

تو بر این شمع چه گردی چو از آن شهد بخوردی

تو چو پروانه چه سوزی که ز نوری نه ز ناری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۸۲۱ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری

خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری

خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین

که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری

خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت

[...]

سعدی

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

[...]

حکیم نزاری

نیک‌بخت است که دارد چو تو یاری و نگاری

من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری

خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش

گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری

یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

ای صبا خاک در یار بیاری تو زیاری

تا کی آن لعل شکربار بکام دل اغیار

نمکم چند بداغ دل خسته بگذاری

تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه