ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
اندر دلم آمدی چو ماهی
چون دل به تو بنگرید جستی
چون گلشن نیستی نمودی
چون صبر کنیم ما به هستی
چون باشد در خمار هجران
آن روح که یافت وصل و مستی
آن خانه چگونه خانه ماند
کز هجر ستون او شکستی
پنداشتی ای دماغ سرمست
کز رنج خمار بازرستی
در عشق وصال هست و هجران
در راه بلندی است و پستی
از یک جهت ار چه حق شناسی
از ده جهت آب و گل پرستی
بسیار ره است تا به جایی
کاندر سوداش طمع بستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و حسرت وصال میگوید. او به شخصی اشاره میکند که به خوابش آمده، اما حالا دور شده و در گوشهای نشسته است. شاعر احساس میکند که این شخص مانند ماهی است که هنگامی که دل به او مینگرد، دور میشود. او از نبود این شخص در زندگیاش به گلشن و دلتنگی اشاره میکند و به تبعات جدایی میپردازد. شاعر میپرسد چگونه میتوان در خانهای که از هجران و جدایی شکسته، زندگی کرد. در نهایت، شاعر به پیچیدگیهای عشق و رنجهای آن اشاره دارد و میگوید که عشق هم وصال دارد و هم هجران، و راه رسیدن به محبوب پر از سختی و چالش است.
هوش مصنوعی: تو که خواب ما را به هم زدی و رفتی و در جایی دیگر نشستی.
هوش مصنوعی: در دل من همچون ماهی ظهور کردی، وقتی که دل به تو نگریست، از جای خود جست و خیز کردی.
هوش مصنوعی: چون مانند باغ و گلستان نبودی، چه دلیلی داریم که در این دنیا صبر کنیم؟
هوش مصنوعی: وقتی که روحی که به وصال و شادابی دست یافته، در غم جدایی و دوری باشد، چه حالتی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: این خانه چگونه میتواند به خانه بودن ادامه دهد در حالی که یکی از ستونهایش به خاطر جدایی شکست.
هوش مصنوعی: تو فکر میکنی که به خاطر خوشی و سرخوشیات، از رنج و اندوه رهایی یافتهای.
هوش مصنوعی: در عشق هم زمانهایی وجود دارد که معشوق در دسترس است و هم زمانهایی که جدایی و دوری پیش میآید. این مسیر عشق پر از فراز و نشیبهاست، به گونهای که گاهی احساس شادی و گاهی احساس اندوه را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: هر چند از یک سو قدردان خداوند هستی، اما از سوی دیگر درگیر عشق و علاقه به مادیات و ظواهر دنیا هستی.
هوش مصنوعی: راههای زیادی وجود دارد تا به مقصدی برسی که در آنجا به آرزوی خود رسیدی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تن درستی
فتح و فرج و فراخ دستی
همچون سر زلف خود شکستی
آن عهد که با رهی ببستی
بد عهد نخوانمت نگارا
هرچند که عهد من شکستی
کس سیرت و خوی تو نداند
[...]
بر دیده ره خیال بستی
در سینه به جای جان نشستی
وز غیرت آنکه دم برآرم
در کام دلم نفس شکستی
مرهم به قیامت است آن را
[...]
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
ای دل چو به دام او فتادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.