گنجور

 
مولانا

مرا هر لحظه منزل آسمانی

تو را هر دم خیالی و گمانی

تو گویی کو طمع کرده‌ست در من

جهانی زین خیال اندر زیانی

بر آن چشم دروغت طمع کردم

که چون دوزخ نمودستت جنانی

بر آن عقل خسیست طمع کردم

که جان دادی برای خاکدانی

چه نور افزاید از برق آفتابی

چه بربندد ز ویرانی جهانی

ز یک قطره چه خواهد خورد بحری

ز یک حبه چه دزدد گنج و کانی

چه رونق یا چه آرایش فزاید

ز پژمرده گیایی گلستانی

به حق نور چشم دلبر من

که روشنتر از این نبود نشانی

به حق آن دو لعل قندبارش

که شرح آن نگنجد در دهانی

که مقصودم گشاد سینه‌ای بود

نه طمع آنک بگشایم دکانی

غرض تا نانی آن جا پخته گردد

نه آنک درربایم از تو نانی

ز بهمان و فلان تو فارغ آیند

طمع آن نی که گویندم فلانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه