چه دلشادم به دلدار خدایی
خدایا تو نگهدار از جدایی
بیا ای خواجه بنگر یار ما را
چو از اصحاب و از یاران مایی
بدان شرطی که با ما کژ نبازی
وگر بازی تو با ما برنیایی
دغایانی که با جسم چو پیلند
سوار اسب فرهنگ و کیانی
پیاده گشته و رخ زرد ماندند
ز فرزین بند شاهان بقایی
چه بودی گر بدانستی مهی را
شکسته اختری در بیوفایی
وگر مه را نداند ماه ماه است
چگونه مه نه ارضی نی سمایی
که ارضی و سمایی را غروب است
فتد بیاختیارش اختفایی
ظهور و اختفای ماه جانی
به دست او است در قدرت نمایی
بسوز ای تن که جان را چون سپندی
به دفع چشم بد چون کیمیایی
که چشم بد به جز بر جسم ناید
به معنی کی رسد چشم هوایی
کناری گیرمش در جامه تن
که جان را زو است هر دم جان فزایی
خیالت هر دمی این جاست با ما
الا ای شمس تبریزی کجایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل خندان خجل گردد بهاری
که تو رنگ از بهار و گل به آری
بسیم ومشک نازد جان ازیرا
که سیمین عارض و مشکین عذاری
نگار قندهاری قند لب نیست
[...]
پدید آورد آن را از هیولی
چهار ارکان بدین هر چار معنی
دیم یک عندلیب خوشنوائی
که مینالید وقت صبحگاهی
بشاخ گلبنی با گل همی گفت
که یارا بی وفایی بی وفائی
همای کلک تو مرغی است لاغر
که از منقار او شد ملک فربی
هر آنکس کو تو را بیند بپرسد
که این خورشید تابنده است یا نی
بسا کاخا که محمودش بنا کرد
که از رفعت همی با مه مرا کرد
نبینی زآن همه یک خشت بر پای
مدیح عنصری ماندهست بر جای
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.