گنجور

 
مولانا

برون کن سر که جان سرخوشانی

فروکن سر ز بام بی‌نشانی

به هر دم رخت مشتاقان خود را

بدان سو کش که بس خوش می‌کشانی

که عاشق همچو سیل و تو چو بحری

که عاشق چون قراضه‌ست و تو کانی

سقط‌های چو شکر باز می‌گوی

که تو از لعل‌ها در می‌فشانی

زهی آرامگاه جمله جان‌ها

عجب افتاد حسن و مهربانی

ز خوبی روی مه را خیره کردی

به رحمت خود چنانتر از چنانی

به هر تیری هزار آهو بگیری

زهی شیری که بس سخته کمانی

به هر بحری که تازی همچو موسی

شکافد بحر تا در وی برانی

همه جان در شکر دارند از وصل

که هر یک گفت ما را نیست ثانی

به کوه طور تو بسیار موسی

ز غیرت گفته نی نی لن ترانی

ز شمس الدین بپرس اسرار لن را

که تبریز است دریای معانی

 
 
 
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه