گنجور

 
مولانا

ز مهجوران نمی‌جویی نشانی

کجا رفت آن وفا و مهربانی

در این خشکی هجران ماهیانند

بیا ای آب بحر زندگانی

برون آب ماهی چند ماند

چه گویم من نمی‌دانم تو دانی

کی باشم من که مانم یا نمانم

تو را خواهم که در عالم بمانی

هزاران جان ما و بهتر از ما

فدای تو که جان جان جانی

مرا گویی خمش نی توبه کردی

که بگذاری طریق بی‌زبانی

به خاک پای تو باخود نبودم

ز مستی و شراب و سرگرانی

به خاموشی به از خنبی نباشم

نمی‌ماند می اندر خم نهانی

شراب عشق جوشانتر شرابی است

که آن یک دم بود این جاودانی

رخ چون ارغوانش آن کند آن

که صد خم شراب ارغوانی

دگر وصف لبش دارم ولیکن

دهان تو بسوزد گر بخوانی

عجب مرغابی آمد جان عاشق

که آرد آب ز آتش ارمغانی

ز آتش یافت تشنه ذوق آبش

کند آتش به آبش نردبانی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۳ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه