گنجور

 
مولانا

ز مهجوران نمی‌جویی نشانی

کجا رفت آن وفا و مهربانی

در این خشکی هجران ماهیانند

بیا ای آب بحر زندگانی

برون آب ماهی چند ماند

چه گویم من نمی‌دانم تو دانی

کی باشم من که مانم یا نمانم

تو را خواهم که در عالم بمانی

هزاران جان ما و بهتر از ما

فدای تو که جان جان جانی

مرا گویی خمش نی توبه کردی

که بگذاری طریق بی‌زبانی

به خاک پای تو باخود نبودم

ز مستی و شراب و سرگرانی

به خاموشی به از خنبی نباشم

نمی‌ماند می اندر خم نهانی

شراب عشق جوشانتر شرابی است

که آن یک دم بود این جاودانی

رخ چون ارغوانش آن کند آن

که صد خم شراب ارغوانی

دگر وصف لبش دارم ولیکن

دهان تو بسوزد گر بخوانی

عجب مرغابی آمد جان عاشق

که آرد آب ز آتش ارمغانی

ز آتش یافت تشنه ذوق آبش

کند آتش به آبش نردبانی