گنجور

 
مولانا

ای جان گذرکرده از این گنبد ناری

در سلطنت فقر و فنا کار تو داری

ای رخت کشیده به نهان خانه بینش

وی کشته وجود همه و خویش به زاری

پوشیده قباهای صفت‌های مقدس

وز دلق دو صدپاره آدم شده عاری

از شرم تو گل ریخته در پای جمالت

وز لطف تو هر خار برون رفته ز خاری

بی‌برگ نشاید که دگر غوره فشارد

در میکده اکنون که تو انگور فشاری

اقبال کف پای تو بر چشم نهاده

اندر طمعی که سرش از لطف بخاری

از غار به نور تو به باغ ازل آیند

ای یار چه یاری تو و ای غار چه غاری

بر کار شود در خود و بی‌کار ز عالم

آن کز تو بنوشید یکی شربت کاری

در باغ صفا زیر درختی به نگاری

افتاد مرا چشم و بگفتم چه نگاری

کز لذت حسن تو درختان به شکوفه

آبستن تو گشته مگر جان بهاری

در سجده شدم بیخود و گفتم که نگارا

آخر ز کجایی تو علی الله چه یاری

او گفت که از پرتو شمس الحق تبریز

کاوصاف جمال رخ او نیست شماری

 
 
 
فرخی سیستانی

ای باد بهاری خبر از یار چه داری

پیغام گل سرخ سوی باده کی آری

هم ز اول روز از تو همی بوی خوش آید

گویی همه شب سوخته ای عود قماری

زلف بت من داشته ای دوش در آغوش

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
قطران تبریزی

ای آنکه تو بر ساعد اقبال سواری

ای آنکه تو بر مرکب فرهنگ سواری

آرام دل شهری و کام دل شاهی

خورشید بزرگانی و امید تباری

نام تو جوانشیر نه بیهوده نهادند

[...]

مسعود سعد سلمان

گرد باد خزان کرد به ما به رحیل آری

وز لشکر نوروز برآورد دماری

دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری

سازم ز جمال تو من امروز بهاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری

با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری

برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین

چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری

خورشید نماینده بتی ماه جبینی

[...]

مولانا

برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری

بگشای کنار آمد آن یار کناری

برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین

رستند و گذشتند ز دم‌های شماری

آن رفت که اقبال بخارید سر ما

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه