با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
آن جام مباحی را درکش که بیاسایی
در حلقه آن مستان در لاله و در بستان
امروز قدح بستان ای عاشق فردایی
بر رسم زبردستی میکن تو چنین مستی
تا بگذری از هستی ای سخره هرجایی
سرفتنه اوباشی همخرقه قلاشی
در مصر نمیباشی تا جمله شکرخایی
شمس الحق تبریزی جان را چه شکر ریزی
جز با تو نیارامد جانهای مصفایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و مستی است و اشاره دارد به اینکه عشق و حال و هوای عاشقانه باعث نجات و آرامش دل میشود. شاعر به مستان و عاشقان دعوت میکند تا در جمعی باهم بگردند و از شادی و نشاط لذت ببرند. همچنین به اهمیت یافتن خود و عبور از محدودیتهای ظاهری اشاره شده که در آن باید از خوشیهای دنیوی فاصله گرفت و به حقیقت و معنای عمیقتری دست یافت. در نهایت، به نام شمس الحق تبریزی اشاره میشود که نماد عشق و روشنگری است.
هوش مصنوعی: با هر کسی که رابطه برقرار کنی، من میدانم که هیچ وقت خسته نمیشوی، زیرا تو از خود ما هستی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو خود را رسوا نکنی، آن راز نیز برملا نمیشود. زیرا کسی که از این جام مینوشد، فقط عاشق رسوایی است.
هوش مصنوعی: گوشهای از میخانه را بگیر و لیوان را پر کن، آن جام آزاد را بنوش که در آن آرامشی است.
هوش مصنوعی: امروز در جمع آن عاشقان خوشحال و شاداب، در میان گلها و باغها، لحظهای را با نوشیدن شراب سپری کن، زیرا فردا چه برسرمان خواهد آمد، مشخص نیست.
هوش مصنوعی: به روش مهارتآمیز زندگی کن و از این مستی لذت ببر تا از محدودیتهای دنیوی بگذری، ای موجود هرجا و در هر حال.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که تو نمیتوانی مانند گروهی از افراد بیپروای که در مصر زندگی میکنند، رفتار کنی، زیرا تو از کسانی هستی که در زندگیات شکر و شیرینی وجود دارد.
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی میگوید که هیچ چیز جز تو نمیتواند جانهای پاک و با صفا را آرامش دهد و اوضاع را بهبود بخشد. بیتو هیچ شادی و شکری در دل وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی
در روزن جان تابی چون ماه ز بالایی
زان ماه پرافزایش آن فارغ از آرایش
این فرش زمینی را چون عرش بیارایی
بس عاقل پابسته کز خویش شود رسته
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.