گنجور

 
مولانا

صد دهل می‌زنند در دل ما

بانگ آن بشنویم ما فردا

پنبه در گوش و موی در چشمست

غم فردا و وسوسه سودا

آتش عشق زن در این پنبه

همچو حلاج و همچو اهل صفا

آتش و پنبه را چه می‌داری

این دو ضدند و ضد نکرد بقا

چون ملاقات عشق نزدیکست

خوش لقا شو برای روز لقا

مرگ ما شادی و ملاقاتست

گر تو را ماتمست رو زین جا

چونک زندان ماست این دنیا

عیش باشد خراب زندان‌ها

آنک زندان او چنین خوش بود

چون بود مجلس جهان آرا

تو وفا را مجو در این زندان

که در این جا وفا نکرد وفا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۴۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

نیگلون پرده برکشید هوا

باغ بنوشت مفرش دیبا

آبدان گشت نیلگون رخسار

و آسمان گشت سیمگون سیما

چون بلور شکسته، بسته شود

[...]

مسعود سعد سلمان

دوش در روی گنبد خضرا

مانده بود این دو چشم من عمدا

لون انفاس داشت پشت زمین

رنگ زنگار داشت روی هوا

کلبه ای بود پر ز در یتیم

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

بادبان برکشید باد صبا

معتدل گشت باز طبع هوا

خاک دیبا شدست پر صورت

جانور گشته صورت دیبا

شاخ چون کرم پیله گوهر خویش

[...]

سوزنی سمرقندی

نور دین نور عین مهر و وفا

آفریده شده ز لطف خدا

هر که از مهر و از وفا زاید

زو نیاید بعمر جور و جفا

نور دین را هر آینه نکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه