گنجور

 
مولانا

با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به

چون راهروی باری راهی که برد تا ده

بشنو سخن یاران بگریز ز طراران

از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته

آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد

چون بود که طوفان شد ز استیزه که با مه

تا شمع نمی‌گرید آن شعله نمی‌خندد

تا جسم نمی‌کاهد جان می‌نشود فربه

خوی ملکی بگزین بر دیو امیری کن

گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۳۰۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

یا رب چه کس است آن مه یا رب چه کس است آن مه

کز چهره بزد آتش در خیمه و در خرگه

اندر ذقن یوسف چاهی چه عجب چاهی

صد یوسف کنعانی اندر تک آن خوش چه

آخر چه کند یوسف کز چاه بپرهیزد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه