مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۸

شحنه عشق می‌کشد از دو جهان مصادره

دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره

از سبب مصادره شحنه عشق رهزند

پس بر عاشقان شود راحت جان مصادره

۳

داد جگر مصادره از خود لعل پاره‌ها

جانب دیده پاره‌ای رفت از آن مصادره

عشق شهی است چون قمر کیسه گشا و سیم بر

سیم بده به سیم بر نیست زیان مصادره

هر چه برد مصادره از تن عاشقان گرو

بازرسد به کوی دل نورفشان مصادره

۶

فصل بهار را ببین جمله به باغ وادهد

آنچ ز باغ برده بد ظلم خزان مصادره

بخشش آفتاب بین بازدهد قماش مه

هر چه ز ماه می‌ستد دور زمان مصادره

دیده و عقل و هوش را شب به مصادره برد

صبحدمی ندا کند بازستان مصادره

نور سحر بریخته زنگیکان گریخته

گرچه شب آفتاب را کرد نهان مصادره