گنجور

 
مولانا

دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو

که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو

چو چرخم من چو ماهم من چو شمعم من ز تاب تو

همه عقلم همه عشقم همه جانم به جان تو

نشاط من ز کار تو خمار من ز خار تو

به هر سو رو بگردانی بگردانم به جان تو

غلط گفتم غلط گفتن در این حالت عجب نبود

که این دم جام را از می نمی‌دانم به جان تو

من آن دیوانه بندم که دیوان را همی‌بندم

من دیوانه دیوان را سلیمانم به جان تو

به غیر عشق هر صورت که آن سر برزند از دل

ز صحن دل همین ساعت برون رانم به جان تو

بیا ای او که رفتی تو که چیزی کو رود آید

نه تو آنی به جان من نه من آنم به جان تو

ایا منکر درون جان مکن انکارها پنهان

که سر سرنوشتت را فروخوانم به جان تو

ز عشق شمس تبریزی ز بیداری و شبخیزی

مثال ذره‌ای گردان پریشانم به جان تو

 
 
 
مولانا

دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو

که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو

من آن دیوانه بندم که دیوان را همی‌بندم

زبان مرغ می‌دانم سلیمانم به جان تو

نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ز سودای سر زلفت پریشانم به جان تو

محبان تو بسیارند از ایشانم به جان تو

اگر لطفت کند رحمت مرا از خاک بردارد

نثار و پیشکش جان را بر افشانم به جان تو

به هر حالی که می باشم نباشم بی خیال تو

[...]

نسیمی

نگارا بی‌سر زلفت پریشانم، به جان تو

به جز زلفت نمی‌خواهد دل و جانم، به جان تو

به زلف عنبرافشان، کن علاج ما کزین بهتر

علاج رنج سودایی نمی دانم، به جان تو

به غیر از سجده رویت ز من هر طاعتی کآمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه