اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
گشاده چون دل عشاق پر رعنا را
ز عکسشان فلک سبز رنگ لعل شود
قیاس کن که چگونه کنند دلها را
درآورند به رقص و طرب به یک جرعه
هزار پیر ضعیف بمانده برجا را
چه جای پیر که آب حیات خلاقند
که جان دهند به یک غمزه جمله اشیاء را
شکرفروش چنین چست هیچ کس دیدهست
سخن شناس کند طوطی شکرخا را
زهی لطیف و ظریف و زهی کریم و شریف
چنین رفیق بباید طریق بالا را
صلا زدند همه عاشقان طالب را
روان شوید به میدان پی تماشا را
اگر خزینه قارون به ما فروریزند
ز مغز ما نتوانند برد سودا را
بیار ساقی باقی که جان جانهایی
بریز بر سر سودا شراب حمرا را
دلی که پند نگیرد ز هیچ دلداری
بر او گمار دمی آن شراب گیرا را
زهی شراب که عشقش به دست خود پختهست
زهی گهر که نبودهست هیچ دریا را
ز دست زهره به مریخ اگر رسد جامش
رها کند به یکی جرعه خشم و صفرا را
تو ماندهای و شراب و همه فنا گشتیم
ز خویشتن چه نهان میکنی تو سیما را
ولیک غیرت لالاست حاضر و ناظر
هزار عاشق کشتی برای لالا را
به نفی لا لا گوید به هر دمی لالا
بزن تو گردن لا را بیار الا را
بده به لالا جامی از آنک میدانی
که علم و عقل رباید هزار دانا را
و یا به غمزه شوخت به سوی او بنگر
که غمزه تو حیاتیست ثانی احیا را
به آب ده تو غبار غم و کدورت را
به خواب درکن آن جنگ را و غوغا را
خدای عشق فرستاد تا در او پیچیم
که نیست لایق پیچش ملک تعالی را
بماند نیم غزل در دهان و ناگفته
ولی دریغ که گم کردهام سر و پا را
برآ بتاب بر افلاک شمس تبریزی
به مغز نغز بیارای برج جوزا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
ز بهر غیرت آموخت آدم اسما را
ببافت جامع کل پردههای اجزا را
برای غیر بود غیرت و چو غیر نبود
چرا نمود دو تا آن یگانه یکتا را
دهان پر است جهان خموش را از راز
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.