توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن
توی که خرمن مایی و آفت خرمن
هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی
و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من
تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره
قراضهای است دو عالم توی دو صد معدن
تو راست حکم که گویی به کور چشم گشا
سخن تو بخشی و گویی که گفت آن الکن
بساختی ز هوس صد هزار مغناطیس
که نیست لایق آن سنگ خاص هر آهن
مرا چو مست کشانی به سنگ و آهن خویش
مرا چه کار که من جان روشنم یا تن
تو بادهای تو خماری تو دشمنی و تو دوست
هزار جان مقدس فدای این دشمن
تو شمس دین به حقی و مفخر تبریز
بهار جان که بدادی سزای صد بهمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و تأثیرات آن بر زندگی انسان است. شاعر به تبیین رابطهای عمیق و متناقض با معشوق میپردازد. او معشوق را با صفات مختلفی وصف میکند؛ گاهی او را دوست، گاهی دشمن و گاهی مسبب خوشی و ناراحتی میداند. با اشاره به قدرت عشق، شاعر احساسات و افکار خود را در مورد این رابطه متناقض بیان میکند و به زیباییهای عشق و همچنین دردهای ناشی از آن اشاره میکند. در نهایت، عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند و تأثیرگذار در زندگی معرفی میکند.
هوش مصنوعی: تو که همیشه در کنار ما هستی و گاهگاهی به ما آسیب میزنی، تو که اصل و ریشه ما هستی و خطری برای ما محسوب میشوی.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که لباسهای زیبا بسازی و آنها را از عشق بدزدی و بعد آنها را پاره کنی، باز هم تو مینویسی که تقصیر این کارها بر گردن من است.
هوش مصنوعی: تو بزرگ و پر ارج هستی و تمامی عالم در مقایسه با تو بسیار کوچک و ناچیز است. عالم، فقط مثل یک قطره از دریا در برابر عظمت توست و تو خودت در واقع از دو صد کانی یا معدن با ارزشتر و مهمتری.
هوش مصنوعی: تو به راستی سخن میگویی که مانند کسی هستی که به یک نابینا راه را نشان میدهی. کلام تو به دیگران کمک میکند و انگار به آن کسی که زبانی ندارد، میگویی که صحبت کند.
هوش مصنوعی: تو به خاطر آرزوها و خواستههای خود چیزهای زیادی مثل مغناطیس ساختهای، اما اینها به طور واقعی شایسته آن سنگ خاص نیستند که فقط برای جذب آهن واقعی طراحی شده است.
هوش مصنوعی: وقتی تو با قدرت و فشار خود مرا به زنجیر میکشی، برای من چه اهمیتی دارد که جانم روشن و زنده است یا تنها به جسمم توجه داشته باشی؟
هوش مصنوعی: تو مانند شرابی هستی که مستی و در عین حال، هم دشمن و هم دوست من است. جانهای نازنینم را فدای این دشمن میکنم.
هوش مصنوعی: تو خورشید دین هستی و مایه مباهات تبریز، بهار جان که به تو از صد بهمن سزاوارتر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.