گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن

توی که خرمن مایی و آفت خرمن

هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی

و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من

تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره

قراضه‌ای است دو عالم توی دو صد معدن

تو راست حکم که گویی به کور چشم گشا

سخن تو بخشی و گویی که گفت آن الکن

بساختی ز هوس صد هزار مغناطیس

که نیست لایق آن سنگ خاص هر آهن

مرا چو مست کشانی به سنگ و آهن خویش

مرا چه کار که من جان روشنم یا تن

تو باده‌ای تو خماری تو دشمنی و تو دوست

هزار جان مقدس فدای این دشمن

تو شمس دین به حقی و مفخر تبریز

بهار جان که بدادی سزای صد بهمن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode