آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن
سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان
ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن
ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری
من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن
هم پردهٔ من میدر هم خون دلم میخور
آخر نه توی با من شاباش زهی ای من
از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود
جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن
از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان
رونق نبود زر را تا باشد در معدن
با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی
در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بیتها، شاعر به نوعی عشق و شوق پرداخته و میگوید که محبوبش را در آغوش بگیرد و بر سینهاش بنشیند. او از سرمستی و غرق شدن در حس عشق سخن میگوید و از دلدادگیاش به محبوبش مینالد. شاعر از ساقی میخواهد که به او شرابی بدهد و او را از کمرنگی و غم آزاد کند. او همچنین به موضوع عفو و مهربانی در روابط عاشقانه اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی فقط بر پایهی بزرگواری و گذشت استوار است. در نهایت، شاعر بر اهمیت وجود محبوبش در زندگیاش تاکید میکند و میگوید که زندگی بدون عشق معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: ای جان، بر سینهام بنشین و آن دست زیبای سیمیات را بر گردن من بیفکن. من به تو نیاز دارم و آرزویم این است که در کنارم بمانی.
هوش مصنوعی: عشق و شوق مرا دچار سرخوشی کرده و از خود بیخود شدهام. ای دوست، کمی از حال خمار و بیتابیام را با لبهای زیبایت برطرف کن.
هوش مصنوعی: ای ساقی، این می که از کدام خم میریزی، من چنان بنده و وابسته ظلم تو هستم که خواهان رهایی از آن هستم.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به همدردی و درد دلش اشاره میکند. او از کسی که در کنار اوست میخواهد تا درک کند که چگونه احساساتش را درون خود پنهان کرده و چگونه عشق و شادابیاش آسیب دیده است. در نهایت او به این نتیجه میرسد که هیچ کس نمیتواند به درستی احساسات او را درک کند.
هوش مصنوعی: سزای کسی که مست و بیخبر است، ظلم و ستم از طرف دوست نیست، چرا که در این حالت جز بخشش و نیکخواهی چیزی وجود ندارد. لذا برای چنین انسانی، جایی بهتر از محبت و مهربانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای جان، از وجود خود بیرون بیا و در این میدان امتیاز به دست بیاور، چرا که در اینجا طلا و رونق وجود ندارد تا به طور طبیعی در معادن یافت شود.
هوش مصنوعی: اگر وجودی چون تو، که مانند لعل و زیبا است، در دل غم نداشته باشد، روحی در زیر زمین و در کفن نمیماند تا زمانی که جان در بدن باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بی طلعت تو مجلس بی ماه بود گردون
بی قامت تو میدان، بی سرو بود بستان
«هارُونَ أَخِی» (۳۰) و آن هارون است برادر من.
«اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (۳۱) پشت من و نیروی من باو سخت کن.
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن
ز آیینه ندیدهست او الا سیهی آهن
از آب حیات تو دور است به ذات تو
کز کبر برآید او بالا مثل روغن
پای تو چو جان بوسد تا حشر لبان لیسد
[...]
امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن
دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من
آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان
یعقوب صفت ما را شد دیده بدان روشن
چون غنچه دل بشکفت از بوی نسیم وصل
[...]
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.