ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من
وان حرف نمیگنجد در صحن بیان من
می گردد تن در کد بر جای زبان خود
در پرده آن مطرب کو زد ضربان من
هم ساغر و هم باده سرمست از آن ساقی
هم جان و جهان حیران در جان و جهان من
از غیب یکی لعلی در غار جهان آمد
وان لعل شده حیران در عزت کان من
ما را تو کجا یابی گر موی به مو جویی
چون در سر زلف او گشتهست مکان من
جان دوش مر آن مه را می گفت دلم خستی
پیکان پر از خون بین ای سخته کمان من
گفتا که شکار من جز شیر کجا باشد
جز لعل بدخشانی کی یافت نشان من
جز دلق دو صدپاره من پاره کجا گیرم
باقی قماشت کو ای دلق کشان من
شمس الحق تبریزی از دور زمان برتر
و افزوده ز هر دوری از وی دوران من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من
صد چشمه ز چشم من بارید روان من
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
امروز چنان دیدم زنار میان من
سجاده به می داده وز خرقه تبرایی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.