گنجور

 
مولانا

من اگر مستم اگر هشیارم

بنده چشم خوش آن یارم

بی‌خیال رخ آن جان و جهان

از خود و جان و جهان بیزارم

بنده صورت آنم که از او

روز و شب در گل و در گلزارم

این چنین آینه‌ای می بینم

چشم از این آینه چون بردارم

دم فروبسته‌ام و تن زده‌ام

دم مده تا علالا برنارم

بت من گفت منم جان بتان

گفتم این است بتا اقرارم

گفت اگر در سر تو شور من است

از تو من یک سر مو نگذارم

منم آن شمع که در آتش خود

هر چه پروانه بود بسپارم

گفتمش هر چه بسوزی تو ز من

دود عشق تو بود آثارم

راست کن لاف مرا با دیده

جز چنان راست نیاید کارم

من ز پرگار شدم وین عجب است

کاندر این دایره چون پرگارم

ساقی آمد که حریفانه بده

گفتم اینک به گرو دستارم

غلطم سر بستان لیک دمی

مددم ده قدری هشیارم

آن جهان پنهان را بنما

کاین جهان را به عدم انگارم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶۷۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

من اگر نالم اگر عذر آرم

پنبه در گوش کند دلدارم

هر جفایی که کند می رسدش

هر جفایی که کند بردارم

گر مرا او به عدم انگارد

[...]

قاسم انوار

نه تنها من خراب و مست یارم

همه مستند در دار و دیارم

از اول کار دل هم عاشقی بود

بآخر عاشقی شد کار و بارم

برو زاهد، مگو از حور و جنت

[...]

طغرای مشهدی

می زنم گام و ندارم خبری

من درین دایره چون پرگارم

بس که چون سایه نشستم بر خاک

گشت یکسان به زمین، رفتارم

طرح صد خانه خرابی در کف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه