سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را
از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را
از عنایتهای آن شاه حیات انگیز ما
جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق ما
چون عنایتهای ابراهیم باشد دستگیر
سر بریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را
طاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماه
نقشها میرست و میشد در نهان آن طاق را
غلبه جانها در آن جا پشت پا بر پشت پا
رنگ رخها بیزبان میگفت آن اذواق را
سرد گشتی باز ذوق مستی و نقل و سماع
چون بدیدندی به ناگه ماه خوب اخلاق را
چون بدید آن شاه ما بر در نشسته بندگان
وان در از شکلی که نومیدی دهد مشتاق را
شاه ما دستی بزد بشکست آن در را چنانک
چشم کس دیگر نبیند بند یا اغلاق را
پارههای آن در بشکسته سبز و تازه شد
کنچ دست شه برآمد نیست مر احراق را
جامه جانی که از آب دهانش شسته شد
تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را
آن که در حبسش از او پیغام پنهانی رسید
مست آن باشد نخواهد وعده اطلاق را
بوی جانش چون رسد اندر عقیم سرمدی
زود از لذت شود شایسته مر اعلاق را
شاه جانست آن خداوند دل و سر شمس دین
کش مکان تبریز شد آن چشمه رواق را
ای خداوندا برای جانت در هجرم مکوب
همچو گربه مینگر آن گوشت بر معلاق را
ور نه از تشنیع و زاریها جهانی پر کنم
از فراق خدمت آن شاه من آفاق را
پرده صبرم فراق پای دارت خرق کرد
خرق عادت بود اندر لطف این مخراق را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و توجه شاهی الهی به بندگانش میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و نمادین، به توصیف محبت و رحمت شاه میپردازد که جانهای مؤمنان را زنده میکند و آنها را به جهاد و طاعت دعوت میکند. او با اشاره به عنایتهای ابراهیم و چهرههای خوشبختی که در طاق و ایوان شاه صورت بستهاند، نشان میدهد که نزدیکی به این شاه، لذت و خوشی را به همراه دارد. دوری از این محبت و نادیدهگرفتن بندگان به معنای عدم برخورداری از برکات آن شاه است. در نهایت، شاعر با ابراز درد فراق و آرزوی نزدیکی به شاه، از عشق و اشتیاق خود سخن میگوید و بیان میکند که صبرش بر دوری از شاه به شدت آزرده شده است.
هوش مصنوعی: از پنجره وجودت سر بیرون بیاور و عاشقان را ببین، بیخبر از حال فاسقان، آنها را از نوشیدنهای پرشور شاه مطلع کن.
هوش مصنوعی: از لطفهای آن پادشاه زندگیبخش، به ما جان تازهای بده تا در راه جهاد، عبادت و انفاق کوشش کنیم.
هوش مصنوعی: اگر لطف و حمایت ابراهیم شامل حال کسی باشد، برش سر کسی نه تنها زیان ندارد بلکه حتی در این شرایط دل اسحاق نیز آرام میگیرد.
هوش مصنوعی: درون یک طاق و ایوان، شاه را دیدم که مانند ماه زیباییهای دیگری در آنجا نمایان میشد و به آرامی در سایهها شکل میگرفت.
هوش مصنوعی: در آن مکان، روحها با همدیگر به شدت درگیر هستند و نشانههای چهرهها بدون کلام، احساسات و طعمهای مختلف را بیان میکنند.
هوش مصنوعی: سرد و بیروح شده بودی، اما وقتی به ناگاه زیباییهای ماه و خوشاخلاقی او را دیدی، دوباره شوق و وجد مستی و شور و شوق در تو زنده شد.
هوش مصنوعی: وقتی آن شاه، بندگانش را در حالی که در دروازه نشستهاند مشاهده کرد، در آن موقعیت به شکلی بود که امید را در دل مشتاقان خاموش میکرد.
هوش مصنوعی: پادشاه ما با یک حرکت در را شکست و بهگونهای آن را باز کرد که هیچچیزی جز آن دیده نشود.
هوش مصنوعی: تکههای آن در شکستهای سبز و تازه شد، کنج دست پادشاهی برآمد و آتشی ندارد.
هوش مصنوعی: لباسی که از آب دهان او پاک شده، چه کار میتواند با دستان و بواسطه کارگران شسته شود.
هوش مصنوعی: کسی که در زندان است و پیامی محرمانه به او رسیده، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و دیگر نمیتواند به وعدههای آزادسازی خوشبین باشد.
هوش مصنوعی: وقتی بوی وجود او به جایی خالی و بدون زندگی برسد، به سرعت از لذتها و شادیها دور میشود و خود را برای رسیدن به آرزوها و خواستهها آماده میکند.
هوش مصنوعی: شاه جان، که همان خداوند دل و عقل است، شمس دین را در جایی قرار داد که تبریز شود و به آن چشمه رواق معروف است.
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، در دوری تو مرا نزن و مثل گربه به آن گوشتی که از دو طرف آویزان است نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از درد و غم فراق آن شاه، به صورتی که آزردگی و نالهام را بیان کنم، جهانی پر از این احساسات بسازم، میتوانم به وسعت عالم بپردازم.
هوش مصنوعی: صبر من به خاطر دوری تو از هم پاشیده شد و این موضوعی غیرمعمول است که در این بخش از محبتای که به من میکنی، به وجود آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.