گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را

از صبوحی‌های شاه آگاه کن فساق را

از عنایت‌های آن شاه حیات انگیز ما

جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق ما

چون عنایت‌های ابراهیم باشد دستگیر

سر بریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را

طاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماه

نقش‌ها می‌رست و می‌شد در نهان آن طاق را

غلبه جان‌ها در آن جا پشت پا بر پشت پا

رنگ رخ‌ها بی‌زبان می‌گفت آن اذواق را

سرد گشتی باز ذوق مستی و نقل و سماع

چون بدیدندی به ناگه ماه خوب اخلاق را

چون بدید آن شاه ما بر در نشسته بندگان

وان در از شکلی که نومیدی دهد مشتاق را

شاه ما دستی بزد بشکست آن در را چنانک

چشم کس دیگر نبیند بند یا اغلاق را

پاره‌های آن در بشکسته سبز و تازه شد

کنچ دست شه برآمد نیست مر احراق را

جامه جانی که از آب دهانش شسته شد

تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را

آن که در حبسش از او پیغام پنهانی رسید

مست آن باشد نخواهد وعده اطلاق را

بوی جانش چون رسد اندر عقیم سرمدی

زود از لذت شود شایسته مر اعلاق را

شاه جانست آن خداوند دل و سر شمس دین

کش مکان تبریز شد آن چشمه رواق را

ای خداوندا برای جانت در هجرم مکوب

همچو گربه می‌نگر آن گوشت بر معلاق را

ور نه از تشنیع و زاری‌ها جهانی پر کنم

از فراق خدمت آن شاه من آفاق را

پرده صبرم فراق پای دارت خرق کرد

خرق عادت بود اندر لطف این مخراق را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عسجدی

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

ناصرخسرو

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

قطران تبریزی

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

امیر معزی

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه