گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

امروز چنانم که خر از بار ندانم

امروز چنانم که گل از خار ندانم

امروز مرا یار بدان حال ز سر برد

با یار چنانم که خود از یار ندانم

دی باده مرا برد ز مستی به در یار

امروز چه چاره که در از دار ندانم

از خوف و رجا پار دو پر داشت دل من

امروز چنان شد که پر از پار ندانم

از چهره زار چو زرم بود شکایت

رستم ز شکایت چو زر از زار ندانم

از کار جهان کور بود مردم عاشق

اما نه چو من خود که کر از کار ندانم

جولاهه تردامن ما تار بدرید

می‌گفت ز مستی که تر از تار ندانم

چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست

اسرار همی‌گویم و اسرار ندانم

مانند ترازو و گزم من که به بازار

بازار همی‌سازم و بازار ندانم

در اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطر

طومار نویسم من و طومار ندانم