گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم

برده ز فلک خرقه آورده که من عورم

وای از دل سنگینش وز عشوه رنگینش

او نیست منم سنگین کاین فتنه همی‌شورم

من در تک خونستم وز خوردن خون مستم

گویی که نیم در خون در شیره انگورم

ای عشق که از زفتی در چرخ نمی‌گنجی

چون است که می گنجی اندر دل مستورم

در خانه دل جستی در را ز درون بستی

مشکات و زجاجم من یا نور علی نورم

تن حامله زنگی دل در شکمش رومی

پس نیم ز مشکم من یک نیم ز کافورم

بردی دل و من قاصد دل از دگران جویم

نادیده همی‌آرم اما نه چنین کورم

گر چهره زرد من در خاک رود روزی

روید گل زرد ای جان از خاک سر گورم

آخر نه سلیمان هم بشنید غم موری

آخر تو سلیمانی انگار که من مورم

گفتی که چه می نالی صد خانه عسل داری

می مالم و می نالم هم خرقه زنبورم

می نالم از این علت اما به دو صد دولت

نفروشم یک ذره زین علت ناسورم

چون چنگ همی‌زارم چون بلبل گلزارم

چون مار همی‌پیچم چون بر سر گنجورم

گویی که انا گفتی با کبر و منی جفتی

آن عکس تو است ای جان اما من از آن دورم

من خامم و بریانم خندنده و گریانم

حیران کن و حیرانم در وصلم و مهجورم