ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل
بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل
غلام تست هزار آفتاب و چشم و چراغ
ز پرتو تو ظلالست جانها ای دل
نهایتیست که خوبی از آن گذر نکند
گذشت حسن تو از حد و منتها ای دل
پری و دیو به پیش تو بستهاند کمر
ملک سجود کند و اختر و سما ای دل
کدام دل که بر او داغ بندگی تو نیست
کدام داغ غمی کش نهای دوا ای دل
به حکم تست همه گنجهای لم یزلی
چه گنجها که نداری تو در فنا ای دل
نظر ز سوختگان وامگیر کز نظرت
چه کوثرست و دوا دفع سوز را ای دل
بگفتم این مه ماند به شمس تبریزی
بگفت دل که کجایست تا کجا ای دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل
چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل
جدا ز جسم چو بی اختیار خواهی شد
به اختیار نگردی چرا جدا ای دل
به باد داد هوا صد هزار سرچو حباب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.