علی الله ای مسلمانان از آن هجران پرآتش
ظلام فی ظلام من فراق الحب قد اغطش
چو دور افتاد ماهی جان ز بحر افتاد در حیله
کما حوت الشقی الیوم فی ارض الفلاینبش
عجب نبود اگر عاشق شود بیجان در این هجران
اذا ما الحوت زال الماء لا تعجب بان تعطش
اگر منکر شود مردی ز سوز عاشق سوزان
متی یمتاز عین الشمس من عین له اعمش
چو فرش وصل بردارد شفا از منزل عاشق
فراش من لهیب النار من تحت الفتی یفرش
که تا پیغام آن یوسف بدین یعقوب عشق آید
یبرد ذاک و البستان و الفردوس یستنعش
دلم در گوش من گوید ز حرص وصل شمس الدین
الی تبریز یستسعی و فی تبریز یستفتش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به سوز و گداز عاشقانه اشاره میکند و از دلتنگی عشق و جدایی سخن میگوید. او به تماشا کردن حال عاشقانی که در فراق معشوق میسوزند، پرداخته و به نقش عشق در زندگی آنها اشاره میکند. شاعر با تشبیههایی مانند مقایسه دوری از عشق به افتادن ماه از آسمان و تنگی نفس آن، عمق رنج عاشقان را بیان میکند. در پایان، او به جستجوی معشوق در تبریز اشاره کرده و به شوق وصال میپردازد.
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، از آن جدایی سوزان و تاریکی که در دل دارم، به خدا شکایت بکنید. دوری از عشق، چنان ظلمتی بر من سایه افکنده که دیگر نمیتوانم روشنایی را ببینم.
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی از دریا دور میشود، جانش به خطر میافتد. امروز مانند ماهی بدبختی است که در سرزمین بیدفاع افتاده است.
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر در این دوری، کسی بیقرار و عاشق شود، همانطور که وقتی ماهی از آب خارج میشود، نیازی به تعجب نیست که او تشنه شود.
هوش مصنوعی: اگر مردی وجود آتش عشق سوزان را انکار کند، چه تفاوتی دارد؟ چون مانند این است که نور خورشید را انکار کند، در حالی که فردی با چشم ناتوان نمیتواند آن را ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی فرش وصال از عشق برداشته شود، دل عاشق مانند شعله آتش میسوزد و در آتش اشتیاق میلرزد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که پیام آن یوسف به این یعقوب عشق برسد، بهشت و باغهای زیبا را به خود میکشاند و از آنها بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: دل من در گوشم میگوید از longing برای رسیدن به شمس الدین، به سمت تبریز روانه شوم و در تبریز به دنبال او بگردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش
به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش
مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل
که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش
به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را
[...]
نباتش هر زمانی از زبان حال میگوید
کس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامش
بنامیزد، بنامیزد زهی خورشید گلرنگش
بخرواران شکر پنهان، شده در پسته تنگش
بر او در عذر بس لنگی بر هواری و من هر دم
گناهی نو، بر او بندم برای عذر بس لنگش
چو از دشنام او در چنگ، کوش من شکر خاید
[...]
مرا دل ترک داد و کرد میل آن مه دلکش
که دارد میل بالا شعله چون میخیزد از آتش
پر از پیکان حسرت چون نگردد سینه چاکم
که من محروم و جا در پهلوی او می کند ترکش
بتندی محتسب در جام می منگر که می ترسم
[...]
بسینه چون در آمد تیر او جان کرد آهنکش
دلم از رشک او بگرفت در پهلوی خود تنگش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.