مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹

کس بی‌کسی نماند می‌دان تو این قدر

گر با یکی نسازی آید یکی دگر

زین خانه گر روم من و خانه تهی کنم

آید یکی دگر چو منی یا ز من بتر

میراث مانده است جهان از هزار قرن

چون شد به زیر خاک پدر شد پسر پدر

تنها نه آدمی حیوان نیز همچنین

ور نی ندیدی تو در آفاق جانور

شب آفتاب اگر برود هم ز بام چرخ

بر جای آفتاب ستاره‌ست یا قمر

گر ترک یک هنر بکند مرد طبع او

مشغول کار دیگر گشت و دگر هنر

زیرا که بر دل همه خلقان موکلیست

بی‌کارشان ندارد و بی‌یار و بی‌سفر