گنجور

 
مولانا

مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار

برمدار اندر غزل جز پرده‌های شاهوار

بندگانشان دلخوشان و بندگیشان بی‌نشان

خوان‌هاشان بی‌خمیر و باده‌هاشان بی‌خمار

دیده بینای مطلق در میان خلق و حق

از همه خلقش گزیر و بر همه فرمان گزار

همچو خور عالم فروز و همچو گردون سرفراز

هم کلید هشت جنت هم برون از پنج و چار

سجده آرد پیش ایشان بانماز و بی‌نماز

پیش ایشان سبز گردد شوره خاک و سبزه زار