گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

در تحیات و سلام الصالحین

مدح جملهٔ انبیا آمد عجین

مدحها شد جملگی آمیخته

کوزه‌ها در یک لگن در ریخته

زانک خود ممدوح، جز یک بیش نیست

کیشها زین روی، جز یک کیش نیست

دان که هر مدحی به‌نور حق رود

بر صور و اشخاص عاریت بود

مدحها جز مستحق را کی کنند

لیک بر پنداشت گم‌ره می‌شوند

همچو نوری تافته بر حایطی

حایط آن انوار را چون رابطی

لاجرم چون سایه سوی اصل راند

ضال مه گم کرد و ز استایش بماند

یا ز چاهی عکس ماهی وا نمود

سر به‌چَه در کرد و آن را می‌ستود

در حقیقت مادح ماهست او

گرچه جهل او بعکسش کرد رو

مدح او مه‌راست نه آن عکس را

کفر شد آن چون غلط شد ماجرا

کز شقاوت گشت گم‌ره آن دلیر

مه به بالا بود و او پنداشت زیر

زین بتان خلقان پریشان می‌شوند

شهوت رانده پشیمان می‌شوند

زآنک شهوت با خیالی رانده است

وز حقیقت دورتر وا مانده است

با خیالی میل تو چون پَر بود

تا بدان پَر بر حقیقت بر شود

چون براندی شهوتی پَرّت بریخت

لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت

پَر نگه دار و چنین شهوت مران

تا پَر میلت برد سوی جنان

خلق پندارند عشرت می‌کنند

بر خیالی پر خود بر می‌کنند

وام‌دار شرح این نکته شدم

مهلتم ده معسرم زان تن زدم