آوردهاند که قصابی گوشت به نسیه دادی و کودکی نویسنده داشت بر دکان، فرمودی که بنویس که فلان چندین برد پیش فلان چندین است. روزی مرغ مردار خوار از هوا در پرید و یکپاره گوشت بربود. گفت: ای کودک بنویس چارکی گوشت، پیش مردار خوار داریم. روزی دیگر مردار خوار به رسم عادت قصد گوشت کرد. قصاب حیله اندیشیده بود، مرغ درماند، سرش ببرید و بر قناره درآویخت از بهر عبرت مردار خواران. کودک گفت: استاد! آنچه تراست پیش مرغ نوشتم، که «اسفروا علی انفسهم» آنچه مرغ را پیش توست، چند نویسم؟ استاد جامه بدرید که کار گوشت سهل بود، اگر از بهر سر سرخواهند، من چه کنم؟ «لاتقنطوا من رحمة الله» یعنی اگر چنین است، در این غرقاب افتادیت، نومید مشوید.
بعضی ائمهٔ تفسیر چنین گویند که این آیات در حق «وحشی» آمده است کشندهٔ حمزه رضی الله عنه آنکه اول لیث وغا بود و آخر شیر خدا شد. اول عم بود و خویش، آخر فرزندش شد و پیش. بعد از اسلام این حمزه چون به غزا رفتی، زره درنپوشیدی. گفتندی: ای شیر عرب! آن وقت که جوان بودی و به کمال قدرت و توانا بودی، زره میپوشیدی و خُود بر سر مینهادی. این ساعت که به سن بزرگ شدی، هر آینه تن را ضعیفی باشد، چون است که زره و خود انداختهای و برهنه در صف میآیی؟ گفت: آن وقت دلیری طبیعتی داشتم، چنانکه شیر دلیری طبیعتی دارد، به امید حیاتی و زندگی، جان در نمی بازد، بلکه طبیعت او آن است و از حلاوت متابعت طبیعت، خوف هلاکت بر او پوشیده میشود. چنانکه پروانه را نور ابراهیمی نیست که توکل کند بر حق، یا چنانکه مرد مستسقی می بیند دست و پا و شکم آماسیده از آب خوردن و حلاوت آب بر او آن همه را می پوشاند و از مرگ نمی اندیشد. من نیز که حمزهام، آن زندگی شجاعت و مردیها که میکردم، از روی طبیعت و غریزت بود، نه از آن بود که من در مرگ، میدیدم. آن نور نداشتم. اکنون که ایمان آوردم، ظلمت طبیعت از پیش چشم و دلم برخاست دیدم که بعد از مرگ و کشته شدن چه زندگیهاست. روح را، میان ارواح در آن مجلس که ارواح مجرد شده، راح ارتیاح می نوشند بی دست قدح می گیرند و بی لب و دهان در می آشامند، بی سر، سراندازی می کنند و بیپای، پای میکوبند که: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم» شرح حال ارواح میفرماید که آن روحانیان درچه راحتند: «یرزقون فرحین» یعنی میخورند و میآشامند، بی تن و بی معده و بی لب و دهان و چون ارواح شراب راح نوش میکنند از عالم غیب، های و هوی میزنند که ای نومیدان قالب خاک که نومید شدهایت که اگر این قالب خاک بشکند از خوردن بمانیم از آشامیدن ماندیم، از روز روشن ماندیم، در گور تنگ گرفتار شدیم، آخر در حال ما نگرید. ای کور! در گور چند نگری؟ آخر آن نظر، نظر کافرانه است، نه نظر مؤمنانه که عاقبت خود، گور بیند. شیرکی خود را کور بیند؟ آخر کافران گفتند: «اذا متنا و کناترابا» کسی که منزل خود را گور بیند، قدم او را در راه چه قوت ماند؟ و به چه دل، منزلها ببرد؟ تن به دل تواند ره رفت و دل به نظر تواند حرکت کردن، چون قبلهٔ نظر او گور باشد او را چه قوت و زور باشد؟ خاک پای بینایان را در چشم میکشید چندانکه دید چشم تو از دیدن خاک و گور گذاره کند، بیند که آن سو، خاک گور نیست، نور پاک است. کو گور و خاک، کو نور پاک؟
«آدمی دیده است، باقی گوشت و پوست»
پلیدست آنچه میبینی و میدانی تو آنی. اگر عاقبت خود را خاک میدانی، خاکی، خود را اگر پاک میدانی، پاکی.
پس حمزه ایشان را جواب داد که آن وقت زره میپوشیدم به وقت جنگ، زیرا سوی مرگ میرفتم و سوی زخم میرفتم. عقل نبود سوی مرگ، بی زره و بی حجاب رفتن. این ساعت به نور ایمان میبینم که چون در جنگ می آیم، سوی زندگی میروم، عقل نبود سوی زندگی و حیات، با زره و حجاب رفتن:
«سوی آن حضرت نپوید هیچ دل با آرزو با چنین گلرخ، نخسبد هیچکس با پیرهن»
«وحشی» غلام بود از آنِ زنی از بزرگان عرب و حمزه، خویشی عزیز از خویشان آن زن کشته بود در غزا. در دل آن زن از حمزه کینه بود. وحشی را که غلام او بود میگفت که: اگر تو چاره کنی و حمزه را بکشی ترا آزاد کنم و چندین سرمایه بدهم و دیگران نیز که با حمزه هم از بهر خون، کینهها داشتند که از خویشان ایشان در غزا کشته بود. این وحشی را هم میفریفتند که فلان اسب ترا بخشیم و فلان کنیزک ترا بخشیم، اگر تو این هنر بکنی.
زر و مال، جادوی چشم بند است و گوش بند است. قاضی و حاکمی که موی در مو میبیند به علم و هنر، چون طمع مال و رشوت کند، چشم او ببندد و به روز روشن ظالم را از مظلوم نشناسد. چنانکه علی رضی الله عنه فرمود در خطبهٔ خویش: «و أُحذّرُکم الدنیا فانهّا غراّرةٌ غدارهٌ مکاّرةٌ سحاّرهٌ»
از رابعه میآرند رضی الله عنها که روزی خدمتکار او دو درم آورد و به دست او داد. یک درم به دست راست گرفت و یک درم به دست چپ و وقت نان خوردن بود. گفتند: بخور. گفت: لقمه در دهانم نهید که دستم مشغول است. گفتند: این سهل است، آن دو درم را به یک دست بگیر. گفت: معاذاللهّ! آن درم جادوست و ایندرم جادوست، من این دو جادو را بهمدیگر جمع نکنم، که ایشان هر دو چون همنشین شوند، فتنهای بیندیشند، ایشان هم چون وصال یابند، تدبیر فراق ما کنند که: «یتعلمون منهمامایفرقون به بین المرء و زوجه»: جدا کنند میان مرد و زن، در تفسیر اهل ظاهر و جدا کنند میان روح و پیکر به نزدیک اهل تحقیق، زیرا زوج قدیم و جفت پاینده مر روح را «مقعد صدق» است. جفت او آن است که او را از جفتی برهاند، طاق کند، از درد برهاند، فرد کند.
« آن طاق که نیست جفتش اندر آفاق با بنده بباخت جفت و طاقی بوفاق
پس گفت مرا که: طاق خواهی یا جفت؟ گفتم: به تو جفت وز همه عالم طاق»
هر چیز که با چیز یار شود او دو شود. این حقیقت جفتی است که چون با او باشی، یکی باشی و چون بی اوباشی، دو دو باشی، سه سه باشی، چهار چهار باشی و مثال این روح است با تن که تا روح در تن است، همه اجزای متفرق یک نفساند، چون از او روح جدا شد، این یکی صد هزار شد، چشم سویی رفت و گوش گوشهای گرفت، اسخوان طرفی گزید، گوشت را هر صاحب نیشی گرفت. چرا پراکنده شدند نه یک نفس بودند؟ و چون خاک شوند، پارهای از آن خاک را کوزه کردند، پارهای را کاسه کردند، پارهای را خمره کردند. هر یکی به سر
خویشتن از یکدیگر بیگانه ماندند. گفتند: ما یکی بودیم، بیگانه چرا شدیم، زیرا به صحبت روح یکی شده بودیم.
«ثقلت زجاجات اتتنا فرغا حتی اذا ملئت بصِرْف الرّاح
خفت و کادت اَنْ تطیَر بماحَوْت و کذا الجسوم تخف بالارواح»
وحشی بدان مالها فریفته شد و به کشتن حمزه میان دربست. فرصت میجست تا در حربِ اُحُد، لشکر مصطفی صلی الله علیه و سلم باول حمله کافران را بشکستند و جماعت تیراندازان را مصطفی فرموده بود که در این دربند بایستید و این دربند را نگاه دارید و از اینجا مروید. چون تیراندازان دیدند که لشکر اسلام، لشکر کفر را شکست و مسلمانان درافتادند، غنیمتها میستدند از اشتران و اسبان و غلامان و لشکر کفر منهزم شد.
گفتند: ما به چه ایستادهایم؟ وقت غنیمت ستدن است.
قومی گفتند: اشارت پیغامبر چنین است که ما در بند را نگاه داریم، چرا در بندِ غنیمت شویم؟
قومی گفتند که: این اشارت از بهر آن بود که هنوز جنگ قایم بود، این ساعت جنگ نماند. این طایفه گفتند: ما نتوانیم با این عقل سخن پیغامبر را تصرف کردن و تأویل کردن. مخالف شدند و بیشتر تیراندازان در افتادند در غنیمت و کمینگاه و در بندها را رها کردند. ابوسفیان با لشکر در کمین بود. چون دید که در بند خالی شد، حمله کرد و بر مسلمانان زد و مسلمانان مشغول به غنیمت و از صحابه یکی بود چون سلاح در پوشیدی و برنشستی، کم کسی توانستی فرق کردن صورت او را از صورت پیغامبر علیه السلام در آن چشم زخم او کشته شد. هرکه از اهل اسلام او را میدید، میپنداشت که آن زخم بر مصطفی است، منهزم میشدند و میگریختند و پیغامبر علیه السلام در عقب ایشان بانگ میزد که بایستید که من برجایم که: «اذ تصعدون و لاتلون علی احد و الرسول یدعوکم فی اخریکم».
راویان گفتند: در این واقعه عمر را دیدیم به کنار لشکرگاه سلاحها افکنده و نشسته. گفتیم: چرا نمیگریزی؟ گفت: برکه گریزم؟ آن کس که مرا جان برای او بود و زندگی برای او میبایست، چنانش دیدیم. از او گذشتیم حمزه را دیدیم بر کنار لشکرگاه همچون شتر مست خاکستر رنگ، هرکه از کافران با وی میرسید در وقت دوانیدن در عقب مؤمنان، بدو نیمش میکرد.
سوگند خوردند راویان که یکی از مبارزان پیش او رسید. حمزه، شمشیر براند. ما همه چنان پنداشتیم که خطا کرد و از بالای سر او گذشت. نظر کردیم سر آن مبارز را دیدیم در پیش حمزه افتاده و از کلههای کافران پیش او تلها جمع شده بود. در این حالت که او مشغول بود به کشتن کافران وحشی پیش حمزه امکان آمدن ندید پس پشت حمزه پس سنگی پنهان شده بود و هر ساعتی سر برون میکرد که حمزه را سخت مشغول یابد، ناگاه جوقی از کافران در رسیدند.
حمزه به کشتن ایشان مشغول شد. وحشی فرصت یافت و حمزه برهنه بود. حربه را راست کرد و بینداخت بر کمرگاه حمزه رسید حمزه حربه را بگرفت و از خود بیرون کشید بقوت. تا از اینها فارغ شدن، خون بسیار رفت. خواست که پی وحشی رود، چندان خون رفته بود که رمقی مانده بود. از پی درآمد و سه بار گفت: «الحمد لله علی دین الاسلام» دنیا و دینار شما را بخشید دین و دیدار ما را بدین قسمت شادانیم «نحن قسمنها بینهم» آنگه از دنیا گذشت که: «انا لله و انا الیه راجعون».
بعد از آن مصطفی علیه السلام چون واقف شد بر شهادت و کشته شدن حمزه زخمی که بر ساق خویشتنش بود و آنچه دندان مبارکش را کافران شکسته بودند و آنکه چندین یاران کشته شده بودند از درد وفات حمزه بر وی همه فراموش شد. سر حمزه را به کنار نهاد و به آستین مبارک رویش را پاک میکرد و سوگند میخورد که به عوض تو چندان بکشم و هلاک کنم که در حصر نیاید. تا آیت آمد که: نی، ما حمزه را به دولتها رسانیدیم این انتقام مکش که راه تو لطف است و عفو.
آوردهاند که هر قومی بر کشتگان خود نوحه میکردند و میگریستند از زنان و مردان و مصطفی صلوات اله علیه می فرمود که: حمزهٔ من و عم من! بر تو کسی نمیگرید، تو سزاوارتری بدانکه برتو گریند و نوحه کنند. گریان گریان در مسجد رفت. زنان آمدند به در مسجد نوحه کردند بر حمزه رضی الله عنه پیامبر صلوات الله علیه بسی گریست؛ بعد از آن دستها برداشت به دعا و آن زنان را که بر حمزه نوحه کرده بودند دعا کرد و بر هر شهیدی یک بار نماز کرد و بر حمزه هفتاد بار نماز کرد. وحشی نومید شد. گفت: اگر ابلیس لعین را با همه ذریتش توبه قبول است، مرا باری قبول نخواهد شد چون چنین کاری کردهام و آنکس که بهترین همهٔ پیغامبران است و پیوند جان همهٔ ملایکهٔ آسمان است از حرکت من دل مبارکش چنان خراب شد. اگر مرا عمر نوح باشد و ده عمر نوح بر همدگر بندند و در این همه عمر چو ایوب صابر صبر کنم، گمان ندارم که این گناه من هرگز توبه پذیرد و آمرزیده شود. آه میکرد و دودش بر آسمان میرفت بعد از آن هر جا که نوحه گری نوحه کردی بر مرده در مکه، بر سر آن گور وحشی حاضر شدی و خاک بر سر می کردی و باعورتان میگریستی. گفتند: ای وحشی! تو هم خویش این مردهٔ مایی؟ گفت: مرا تعزیتی است بر جان خود که همهٔ تعزیتهای عالم، تعزیت من است.
بعد از آن آیتهای رحمت میآمد که: «ان الله لایغفران یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء» یعنی هر که خداوند را، آن پادشاه بی زن و فرزند را شریک گوید و همباز گوید او را آمرزش نباشد باقی هر گناهی که او کرده باشد، همه را بیامرزد، آن را که خواهد، به وحشی رسانیدند آیت را که چنین وعده رسیده است. وحشی گفت: خداوندا تو میفرمایی که: هر که مرا شریک و انباز نگوید و یگانه داند، هر گناهی که کرده باشد بیامرزم، آن را که خواهم. دانم که وحشی را نخواهی خواستن. این بگفت و خون از چشمهاش روان شد.
دریای رحمت بجوش آمد. جویهای بهشت از شیر رحمت مالامال شد. فرشتگان هفت آسمان پرها بازگشادند که آثار رحمت میبینیم و دریای رحمت به جوش میبینیم تا موج رحمت و مغفرت چه گوهرهای عجب به ساحل خاک خواهد انداختن. در این ولوله بودند که دستگیر ازل و ابد، عطابخش عطاهای بیعدد به محبوب خویش مصطفی صلوات الله علیه وحی فرستاد که: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعاً» ای بندگان من! ای بندگان سوختهٔ من! ای بندگان سوخته خرمن من! ای زندانیان درد و حزن! ای سوختگان آتش پشیمانی! ای خانه و خرمن خود سوخته به نادانی! ای آتش خواران! ای خونباران که از حد برده و نومید گشتهاید، نومید مشوید از رحمت بی نهایت بی پایان بنده نواز کارساز خداوندی ما که: «ان الله یغفر الذنوب جمیعاً» در آن آیت گفته بود که غیر کفر همهٔ گناهان را بیامرزم آن را که خواهم؛ در این آیت جهت درمان درد وحشی فرمود که همهٔ گناهان را بیامرزم و نفرمود آن را که خواهم، زیرا آن نیش اگر خواهم جگر وحشی را خسته کرده بود و سوراخ سوراخ کرده که اگر در میان است این اگر بر جگرم میزند. ای اگر که در این راه من هفتاد خندق پرآتشی، چه امید میدارم که برگذرم؟ خاصه بدین گناه من همچو کبریت خشک آلودهٔ گوگرد چنین گناهم کبریت خشک گوگرد آلود را با خندق آتش چه آشنایی و چه امید امان!
« با خودی از اثیر چون گذری؟ هیزمی از سعیر چون گذری؟»
امداد لطف کریم و موجهای فضل قدیم رحیم، به آب دیدهٔ وحشی خندقهای آتش را که از حروف «اگر» دود و فروغش بیرون میزد، آتش را چون آتش ابراهیم همه گل و ریحان و یاسمین و شکوفه گردانید که: «اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات» خندق پر آتش سقر را و کلمهٔ اگر را از میان برداشت و زمین و آسمان را پر رحمت کرد.
«معشوقه بسامان شد تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
آن لب که همی زهر فشاندی ز تکبر آن لب شکرافشان شد، تا باد چنین بادا»
وحشی چون آوازهٔ آمرزش بشنید که همهٔ گناهان را بیامرزم بی اگر و بی مگر، جامهٔ صبرش چاک شد، دوان دوان و سجده کنان و نعره زنان به خدمت رسول آمد روی در خاک میمالید.
«گر می بکشی بکش که در مذهب من از کشتن دوست زندگانی خیزد»
ای بهترین خلایق! و ای سلطان حقایق! ای شفیع اولین و آخرین! ای خلاصهٔ آسمان و زمین! مدتهاست که از شوق تو دست بر جگر نهادهام، از گرمی جگر دستم میسوخته است ولیکن به کدام روی توانستمی آمدن به حضرت تو، تا کمند حضرت لایزالی در گردنم افکندی و کشانم کردی. تو بهترین خلایقی و من بدترین خلایقم.
«در دولت تو سیه گلیمی گر سود کند، زیان ندارد»
این چنین جرمی را جز چنان کرمی نتواند عفو کردن، این چنین جنایتی را جز چنان عنایتی نتواند تدارک کردن مرده را نَفَس عیسی تواند زنده کردن و اهن را دست داوود تواند نرم کردن، دیو را امر سلیمان تواند مسخر کردن. ای فخر سلیمان و داوود! ای روشنی جان هر موجود! مرغ جانم پر میزند تا قفص قالب بشکند این دم و بیرون پرد. به حرمت آن خدایی که ترا بر اهل آسمان و زمین و اولین و آخرین بگُزید و اختیار کرد که کلمهٔ مبارک پاکِ پاک کننده را، آن کلمهٔ شریف حیات بخش دولت بخش را، عزیز عزیز کننده را آن کلمهای را که بر زبان از دانهٔ نبات لطیفتر است آن کلمه را که از عرش و کرسی شریفتر است که کلمهٔ شهادت است، بر من عرضه کن تا پیش از آنکه جان از محنت خانهٔ قالب بیرون آید، به خلعت آن کلمه مشرف گردم و از بهر صد هزار خجلت و حاجت که دارم، آن کلمه را به حجت بر زبان در میان جان بدان جهان برم که :«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله».
چون مصطفی صلوات الله علیه بر وی این کلمه عرضه کرد، میگفت: چنانکه مرغ، بچهٔ خود را دانه در دهان نهد آن کلمه را در دهان وحشی یکان یکان مینهاد. از شوق آن دانه، مرغ بچهٔ جانش گردن دراز میکرد از حرص تا دانهٔ دوم و سوم را به یک لقمه بگیرد که از غایت حرص و گردن دراز کردن سوی دانه، بیم بود که مرغ بچهٔ جانش از آشیانه و سقف خانهٔ وجود، به عرصهٔ عدم فرو افتد.
«چون رو به من شدی، تو از شیر مترس چون دولت تو منم، زادبیر مترس
از چرخ چو آن ماه به تو همراه است گر روز بگاه است و گر دیر، مترس»
خاصه آن مرغ بچگان نوزاده که در آشیانه مانده باشند و مادر پریده که ایشان را نقل آرد و در جستن چینه دیر مانده و چینه دیر به دست آمده و آنجا که چینه را دید، خواسته تا برگیرد و به فرزندان برد، ترسیده که مبادا که زیر این دانه، دام باشد و من سوی دانه بروم و در کام دام بمانم.
«ما را همه رنج از طمع خام افتد وز فتنهٔ نفس و خارش کام افتد
مرغی که برای دانه در دام افتد اندر قفس تنگ و سر بام افتد»
ای نفس حریص! کم از مرغی که بهر دانه نیارد رفتن و هر دانه را نیارد گرفتن، با آنکه معدهاش میسوزد از گرسنگی، عقل آن مرغک میگوید که: این سوزش بِهٔ از آنکه در دام بمانی. این دانه را رها کن. دانه را از جایی جو که خوفی نباشد و دانهای که آن را صیاد نباشد و چون بر دانهای بنشیند که آنجا خوف و خطر کمتر باشد و دور از شر و ضرر باشد، هم پنجهٔ بار چپ و راست مینگرد تا مردار خواری یا گربهای در کمین نباشد که مرا غافل بیند. دزد آن را آرزو کند که او را نبندند، هر که را احمق بینند، زیرکان را آرزو کند که براو بخندند.
«بر سر دانه مرغکی صد بار بنگرد پیش و پس یمین و یسار
جان او بهر آن بداندیش است کش غم جان ز عشق نان بیش است»
کو آن صدیقی که چون بر دانهٔ کسب خود نشیند، چپ و راست نگرد که نباید که با این لقمه که مینگرم، مردار خوار نفس در کمین باشد یا گربهٔ شهوات شیطانی، قصد من دارد یا دام قهر حق به این دانه پیوسته بود؟ در رخ این زن بیگانه مینگرم، نباشد که گردنم در دام بماند. به چشم پر خمارش نظر میکنم مبادا که اندر سُوَیدایِ غیب جاسوسی باشد که گلوی من بگیرد.
«منگر اندر بتان که آخر کار نگرستن، گرستن آرد بار
اول آن یک نظر نماید خرد بعد از آن مرغ جست، دانه ببرد»
در بنی اسرائیل بر صیصا نام عابدی بود که آوازهٔ زهد او به مشرق و مغرب رفته بود. هر جا رنجوری بودی، آب فرستادندی تا او دم کردی، رنجور در حال که بخوردی صحت یافتی، چنانکه همه کس دانستندی که آن اثر دم اوست دیر نکشیدی که به گمان شدندی که از فلان داروست. چنان معروف شده بود که طبیبان آن روزگار بیکار شده بودند.
شیطان لعین، آن حسود در کمین، آن دشمن کهن، آن خطاب ملعون کن آهن میخایید و چارهای نداشت. شبی آن ابلیس لعین، روی به فرزندان خود کرد و گفت که: هیچ کس نیست از شما که مرا از این غصه برهاند و این مرد فرد را در دام خامی افکند؟ از میان فرزندانش یکی به دعوی برخاست که این بر من نویس و از من شناس، دل تو را من از او خنک گردانم،
گفت: لاجرم فرزند راستین من باشی و روشنایی چشم کور من باشی.
آن دیو بچه در خاطر ملعون خود سفری کرد، گفت: هیچ دامی خلق را ماورای صورت زنان جوان نیست، زیرا آرزوی زر و لقمه از یک طرف است. تو، عاشق زری، زر را حیات نیست که عاشق تو باشد. لقمه را جان نیست که تو را جوید با تو سخن گوید، اما عشق صورت زنان جوان از هر دو سوی است. تو، عاشق و طالب اویی و او، عاشق و طالب توست، تو حیله میکنی تا او را بدزدی و آن کاله از آن سو حیله میکند تا تو که دزدی، به وی راه یابی. دیواری را که از یک سو بکَنند، چنان زود سوراخ نشود که از هر دو سوی. یکی از این سوی ایستاده است و میکند، دیگری از آن رو هم بر این مقام میکند تبرهای تیز بر گرفتهاند. زود سرهای دو تبر بهم دیگر رسند. اکنون حجابی که در میان توست و میان آن زن یعنی حجاب خوف خصمان و ملامت بیگانگان این حجاب چون دیواری است در میان تو، از این سو سوراخ به مکر میکنی در عشق آن زن و آن زن از آن سو همین دیوار را به حیله سوراخ میکند، لاجرم زود به هم میپیوندد. دزدی که از بیرون سوی، نیم شب حیله میکند که در را بگشاید، از درون آن دزد را حریفی هست یا کنیزکی از اندرون، در را باز میکند. این چه ماند به آنکه دزدی از برون طالب زر است؟ زر یا تختهٔ جامه برنخیزد و در را نگشاید.
آن دیو بچه، گرد عالم میگشت و زن خوب با جمال با عقل با حسب با نسب پرنمک پر شیوه میجست و می گزید از بهر زاهد. خانه به خانه، شهر به شهر از قوت حسد شیطانی ننگ قوادگی و سیهرویی فراموش کرده بود. خنک آن کس که جویندهٔ چیزی بود که آن چیز به جستنش بیرزد، همچون. «جوینده یابنده بود». بسیار جست شکار خوک نبود که اسب را خسته کند در شکار و خود را خسته کند و روزگار ببرد و صیدهای لطیف را به باد دهد از بهر شکار خوک. چون آخر کار خوک را بیندازد، درنگرد هیچ چیز او به کار نیاید، نه پوست او، و نه گوشت او نه دندان او و نه پشم او. گوید از بهر چنین چیزی عمر به باد دادم و تیرها تلف کردم.
«باری به کرای خر بیر زیدی بار باری به غم دلم بیرزیدی یار»
عاقل چیزی جوید که اگر نیاید ننگش نبود و اگر نیابد با خود جنگش نبود. چشمش از آن شکار هر روز روشنتر بود، ذوقش از آن نگار آبستنتر بود. چشمش را گلزار حسنش مخمور میکند، دل رنجورش را آن گنج، گنجور میکند. نسیم بوی او میزند، سرمستش میکند. دستان و شیوهٔ او میبیند، از دست میرود. خوف مرگ نی، بیم فراق نی، غصهٔ پیر شدن نی، غارت غیرت مزاحمی نی «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین جزاء بما کانوا یعملون» حق تعالی میفرماید که چه میداند آن نفس خوش نفس که در خلوت سینه نشسته است منتظر، بلقیس وار و هدهد خاطرش هر لحظه رقعهٔ نیازی به منقار گرفته است و خبر او به حضرت سلیمان میبرد و رخت او را سوی آب حیوانی میکشد. عجب صفت این عشرت را چون پایان باشد؟ کدام پای منزلهای این دارد در جهان و کدام قدوم مقدمی این قدم دارد در عالم؟ گوش کو تا آن شنود؟ در جهان هوش کو تا این نوش کند؟ به ذات ذوالجلال، در این زمان که من این میگویم و شما این میشنوید، بلند پران عالم غیب از سرادقات آسمان به گوش تیز شنو خود میشنوند که: «کراما کاتبین یعلمون ما تفعلون» و با همدیگر میگویند که: ای عجب آن
وجودی که این سخن میگوید و آن آدمی که این نفس میزند، چگونه بر آسمان نمیپرد؟ و چگونه پردهٔ هستی بر نمیدرد؟ چشم را میمالند که عجب، این آدمیی است که این میگوید! چه جای آدمی که اگر نسیم این سخن بر کوه وزد همچو کهٔ پارهها در باد شوق پراّن شود. پارههای آن کوه در هوای ولاء همچون ذرهها معلق زنان شود که: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله». این وجود، دک و پاره پاره نمیشود. خداوندا چه چیز مانع دک است که این وجود آدمی که چنین عجایبی بر زبان و دل او میرود یا در گوش او میرود یا به قلم مینویسد، چون میرود، چون برقرار میماند؟ خطاب عزت میآید که آنچه مانع دک است، حجاب شک است.
«ای در میان جانم و جان از تو بی خبر از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جمله تو در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از توبی نصیب نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشان است خلق را وانگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگان گوهر دریای کنه تو در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم؟ زانکه تا ابد شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل از تو خبردهنده چنان از تو بی خبر»
آمدیم به تمامی قصهٔ برصیصا. آن شیطان لعین و آن دشمن در کمین، بعد از طلب بسیار، دختر پادشاه آن دیار را اختیار کرد که جمال او به نهایت و غایت رسیده بود. در مغز آن دختر درآمد و او را دیوانه و مختل و رنجور کرد. پادشاه اطبا و حکما را جمع کرد. همه در علاج او عاجز شدند. شیطان در لباس زاهدی بیامد و گفت: اگر خواهید که این دختر از این رنج خلاص یابد، این دختر را برِ برصیصا برید تا او افسون و دعا بخواند و او را از رنج برهاند. ایشان نیز چاره ندیدند، سخن او را شنیدند. دختر را به نزد برصیصا بردند. دعا کرد، دیو او را بهشت تا او صحت یافت تا این پادشاه بر قول این دیوباری دیگر اعتماد کند، دختر را به صحت بازآوردند و شادی کردند.
بعد از مدتی بازش دیوانه کرد. ایشان عاجز شدند. دیو آمد به همان صورت گفت: این را برِ برصیصا برید، اما زود باز مَیاورید مدتی مدید چندانکه او خبر کند که صحت یافتم، نبرید.
دختر را آوردند، چو صدها هزار نگار بر برصیصا و گفتند که این پیش تو باشد مدتی تا تمام صحت یابد که ما را چنین گفتهاند و چنین نمودهاند. دختر را در صومعهٔ زاهد بگذاشتند و بازگشتند.
ماند در صومعه، زاهد و دختر و شیطان اگر آن زاهد عالم بودی، هرگز در صومعهٔ خلوت دختر را قبول نکردندی، قال النبی علیه السلام: «لاتخلوا امرأة مع رجل فی منزل الا و ثالثهما الشیطان» : هرگز زنی جوان با مردی در موضع خالی جمع نیایند الا که شیطان میانجی ایشان باشد.
القصة بطولها، چندان کرد و زد و گرفت که برصیصا را میل تمام شد با دختر و با دختر صحبت کرد. دختر حامله شد. شیطان به صورت آدمی بیامد پیش برصیصا و برصیصا را متفکر یافت. گفت: موجب فکرت چیست؟
برصیصا، قصه با او بازگفت که دختر حامله شده است.
گفت: تدبیر آن است که دختر را بکشی و گویی که مُرد و دفنش کردم.
برصیصا چاره نیافت، چنان کرد.
شیطان بیامد به صورتی که دختر صحت بیافت، بیایید و ببرید.
خادمان پادشاه و حاجبان بیامدند و دختر را طلب کردند.
برصیصا گفت: دختر مُرد و دفنش کردم. بازگشتند و تعزیت نهادند.
شیطان به صورت دیگر رفت پیش پادشاه و گفت که: دختر کو؟
پادشاه گفت: پیش برصیصا بردیم، آنجا وفات یافت.
گفت: که میگوید؟
گفت: برصیصا میگوید.
گفت: دروغ میگوید. او با وی صحبت کرده است و دختر حامله شده است، دختر را کشته است و اگر باور
نمیکنی، فلان جا دفن کرده است. باز کاوید تا ببینید.
پادشاه هفت بار از مقام خود برخاست و به مقام دیگر مینشست و باز به مقام خود میآمد، آشفته و متغیر، بر سر
آتش. بعد از آن پادشاه بر نشست با جماعتی و سوی صومعهٔ برصیصا رفت.
درآمد و او را گفت: دختر کجاست؟
گفت: وفات یافت، دفنش کردم.
گفت: ما را چرا خبر نکردی؟
گفت: مشغول بودم به اوراد، نرسیدم.
پادشاه گفت: اگر خلاف این ظاهر شود، چون باشد؟ زاهد دُرُشتی نمود، باشد که پیش رود.
پادشاه فرمود آن مقام را که نشان یافته بود، باز کاویدند. دختر را بیرون آوردند، کشته. برصیصا را دستها بستند وریسمان در گردن او کردند و خلایقی جمع شدند. برصیصا با خود میگفت: ای نفس شوم! شاد میبودی به آنکه دعای تو مستجاب است و شاد میبودی که در دل و دیدهٔ خلقان عزیز و عظیمی و شاد میبودی به احسنت و شاباش خلق و میترسیدی که نباید که قبول کم شود و بحقیقت آن همه مار و کژدم بود. قبول خلق مار پُرزهر است. با خویشتن آه میکرد و سود نبود. آوردندش زیردار بلند، نردبان بنهادند، طناب فرو آویختند. آن ساعت که در گردن او میانداختند. همان شیطان خود را بدان صورت بدو نمود و گفت: این همه بر تو من کردهام وهنوز قادرم. چارهٔ تو در دست من است. مرا سجده بکن تا ترا برهانم.
گفت: این چه مقام سجود است، گردن من در طناب است!
گفت: به سر اشارتی بکن به نیت سجود «و العاقل یکفیه الاشاره» برصیصا از حلاوت جان سجود کرد. طناب در گردنش سخت شد.
شیطان گفت: «انّی بریٌ منک» میفرماید خداوند جل جلاله: ای مردمان! ای مؤمنان! چون شما را یار بدی از بیرون به بدی خواند و شما را وعده دهد که از این کار منفعت خواهد بودن و یاران بد گویند ترا، تو آنِ مایی، ما آنِ توییم در مرگ و زندگانی. میفرماید که: به آن غره مشوید که ایشان میخواهند تا شما را بدین دمدمه همچون خود فاسد کنند و در فساد کشند. چون شما را آلوده کنند، نه یار شما مانند و نه دوست شما، از شما بیزار شوند، مثل آن شیطان که حکایت کردیم که غمخوارگی و یاری مینمود. چندانکه او را در دام افکند، بعد از آن بیزار شد.
«هر آنکو بر تو دلبندد، همی بر خویشتن خندد که جز همچون تو نا اهلی، چو تو دلدار نپسندد
ورازنو کیسه عشقیرابهدستآری تو از شوخی قباها کز تو بردرد، کمرها کز تو بر بندد
وگرتو نیستی جز جان چنان بستانم از تو دل که یک چشمت همی گریدد دگر چشمت همی خندد
*
آنکس که ترا امید بی غم دادست هان تا نخوری، که او ترا دم دادست
روز شادی همه جهان یار تو اند یار شب غم، نشان کسی کم دادست
*
« یار شب غم، یار الهی باشد»
که ایشان را بود وفای الهی که:« انما المؤمنون اخوه» که اخوتی و برادری است که حق تعالی میان ایشان انداخته است و آنچه حق پیوند کند، آن گسسته نشود.
مردم از عاقلان دژم نشود مهر کز عقل بود، کم نشود
مهری که به غرضی بود فانی و عارضی، همچون رسن پوسیده بود، اندر او در آویزی بسکلد و اما مهری که بی عرضی بود صحیح، نی به غرضی، آن حبل الله بود که هرگز گسسته نشود که: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی» عالم و جاهل سفیه و عاقل، مطیع و عاصی، کافر و مؤمن جمله در وقت درماندگی، دست در حبل الله زنند و از اسباب شیطانی بیزار شوند. اما اول صف بر آن کسی ماند که آخر کارها نکو داند که هم از اول کار، آخر کار را نظاره کند. کدام فرعون بود که به وقت غرقاب نگفت: «آمنتُ انّه لا اله الا الذی آمَنَتْ به بنواسرائیل و انا من المسلمین».
پادشاهی فرمود که: سرایی بنا کنید. فصل بهار گذشت، نکردی، فصل تابستان گذشت، نکردی، فصل خریف گذشت، هم نکردی. این ساعت که عالم یخ بند شد، خواهی که کاه گل سازی؟ ندا آید: «الان وقد عصیت قبل».
« مرغ را بینی که ناهنگام آوازی دهد سر بریدن واجب آید مرغ بی هنگام را»
قال النبی علیه السلام: «من تاب قبل الغرغره تاب الله علیه» اما سخن در آن است که در حالت غرغره توبه موافق، به بیرون دور بود و به اندرون نزدیک، آن مقدار بیگانگی به وقت غرغره دفع شود. اما کسی که نه ظاهر و نه باطن دارد و شایستهٔ توبه نبوده باشد و از اصل و بیخ خویش کژ رسته باشد، نتوان او را به دمی و بادی مستقیم کردن.
«از برف توان کوزه برآورد ولیک کیفر برد آن کس، به گَهِ پر کردن»
ایمان، تصدیق قلب است. محل ایمان دل است که: «کتب فی قلوبهم الایمان» و لکن میان زبان و دل تعلقی هست. چون در دل مایهٔ ایمان باشد، زبان به تسبیح و تهلیل مشغول باشد، آن مایه قوت گیرد، چنانکه در گیاه آتشی ضعیف باشد به دمیدن قوت گیرد و آن آتش چون بالا گیرد و مدد یابد، آن باد عین آتش شود. همچنین چون در دل مادهای باشد از نور هدایت و کلمهٔ طیبه که بر زبان رانی، آن نور بیفزاید که: «لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم» اما اگر در گیاه آتش نباشد جز خاکستر، هرچند که دردمی، جز غبار خاکستر برنخیزد که: «فویل للمصلین الذین هم عن صلوتهم ساهون الذین هم یراؤن» یعنی: مینمایند که ما، درمیدمیم، هرکه بیند او را پف میکند و تف میکند و نداند که در گیاه چیست. چنین گمان برد که او آتش میافروزد و نداند که در تنورهٔ دل جز خاکستر نیست. میفرماید که: «ذلک قولهم بافواههم» الا این نادر باشد که داعیهٔ تسبیح و تهلیل باشد و در دل مایه نباشد این نادر باشد. از بهر آنکه داعیه از دل خیزد، نی از زبان.
«به نزد عقل هر دانندهای هست که با گردنده، گرداننده ای هست»
و این که او را داعیه خیزد و مایهٔ ثابت در اندرون نبود، نادر باشد و این نادر از بهر آن باشد تا هر مطیعی در طاعت خود، خایف بود از بهر آنکه این مطبوخ بی آتش خوف، پخته نشود و چنان گفتهاند بزرگان که: «الخوف ذکر و الرجاء انثی یتولد منها الباقیات الصالحات» لفظ تولد برای تفهیم است. خوف، تاریکی است. رجا، روشنی است به ظاهر، و به معنی به عکس آن است از بهر آنکه در رجا تصرفّ اوست بنده قایم است و در خوف، تصرف او معطل است و هر فسادی و سستییی که هست از تصرف اوست و هر صلاحی که هست، ازحق است.
سوال در سخن، جواب همهٔ سؤالهاست بتمام، زیرا که این سخن، صیقل آینهٔ کل است و چون در آینهٔ کل درنگری، کلّ روی خود را ببینی، هم بینی را، هم چشم را، هم پیشانی را، هم گوش هم بناگوش را. اکنون چون مشغول شوی به جز وی و از آینه کل غافل شوی، شومی آنکه آن ساعت آینه کل را ترک کرده باشی، آن جزو نیز فهم نشود. از این رو میفرماید که: «فاذا قرئ القرآن فاستمعواله وانصتوا» یعنی: چون مصطفی علیه السلام قرآن خواند و وحی گوید، شما که صحابهاید، مشغول شنیدن باشید و هیچ سوال مکنید: «لعلکم ترحمون» تا به برکت آن که استماع حقیقت آینهٔ کل کنید و خاموش کنید، بر شما رحمت کنند و شما را از همهٔ اشکالها بیرون آرند که از اشکال بنده را رحمت حق بیرون آرد نه قیل و نه قال.
بنگر که بسیار متکلمان در جواب و سوال تصنیفها کردهاند و سخن را در باریکی جایی رسانیدهاند که از هزار طالب زیرک یکی ره نبرد از باریکی، و هنوز ایشان از ظلمت شبهت و اشکال بیرون نیامدهاند تا بدانی که رحمت خدا باید تا بنده از اشکال بیرون آید که: «و عنده مفاتح الغیب» و ای بسا کسان که به قیل و قال مشغول نشدند و گوش و هوش به استماع کلام کاملان داشتند، از همهٔ شبهت و اشکال خلاص یافتند، الا قومی را غرض آن نیست که از اشکال بیرون آیند، غرض آن است تا ذوق گفت و گوی که به آن خو کردهاند، غرض ایشان ذوق شطرنج بازی سوال و جواب است. چنانکه گر گینی که خود را میخارد غرض او از خاریدن آن نیست که گر، زایل شود و صحت یابد الا غرض او خوشی گر خاریدن است، نه خوشی صحت.
حکیم میگوید: از این خاریدن صحت حاصل نیاید، الا من دارو میمالم، تو مخار و دارو را از جا مبر، اگرچه میخاردت تا آن خارش خارش چنان برود که هیچ باز نیاید. اکنون کلام عارف کامل داروی خارشهای سؤال و جواب و قال و قیل مشرقی و مغربی است، زیرا سخن مغز مغز است، نه سخن پوست پوست و از مغز مغز، صحت حاصل آید و همهٔ خارش سؤال و جواب و شک و شبهت و انکار و تاریکی برود و همهٔ علتها و رنجوریها برود ازدل و درون آدمی را صحت دینی و ایمانی حاصل آید بدین سخن که: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین» فرمود که چون وحی گزارد و قرآن خواند، خاموش کنید و یقین است که صحابهٔ پاک به وقت قرآن خواندن پیغامبر علیه السلام افسانه نگفتندی و حکایت نکردندی به همدیگر، الا سؤال کردندی. پس مراد از اینکه فرمود: «خاموش کنید»، معنیش آن است که سؤال مکنید در میان سخن او.
بعد از آن صحابه گفتند: ما به وقت سخن گفتن پیغامبر علیه السلام چنان بودیمی که «کأنّ الطیر علی رؤوسنا» چنانکه مرغی لطیفی بیاید، بر سر کسی بنشیند و آن کس نیارد دست جنبانیدن و سر جنبانیدن و سخن گفتن، از بیم آنکه شاید که آن مرغ بپرد و خاصه که آن مرغ، عنقای مقصودها بود از کوه قاف عنایت پریده باشد باید که مستمع خاموش کند، یک سر مویی بر وی نجنبد تا از سایهٔ او برخوردار گردد و مشکلات او بی گفت و گو حل شود.
آن شکار نیست که آن سو میدوانی، آن، خیال است و این ساعت هر چند با تو حجت گویند که آن خیال است، قبول نکنی از گوینده، و گویی خود خیال تو راست که از این سخن محرومی؛ همچنانکه اول چو کودک بودی، باکودکان میدویدی سوی بازیها که نباید که کودکان بازی کنند و تو از آن بمانی و هر چند که تو را گفتندی که آن، خیال است، باطل است، حاصلی ندارد، نه شکم سیر کند و نه تو را پوشیده گرداند، هرگز قبول نکردیی، بلکه آن گوینده را دشمن گرفتئی و از او بگریختیی تا چون بزرگ شدی، و عقل در تو آمد به نور عقل اندرونی دانستی و اندک اندک فهم کردی که آن باطل و خیال بود که ما میدویدیم و آن نصیحت کنندگان راست میگفتند تا بدانی که تا کسی را در اندرون اندک روشنایی نبود، پند بیرونش سود ندارد و هرکه را در اندرون او روشنایی بود، روشنایی کلام عارفان ازگوش او درآیدبه آن روشنایی اندرونی بپیوندد، چنانکه در چشم روشنایی نبود، البته نور آفتاب سود ندارد اما چون در چشم روشنایی بود، روشنایی آفتاب به روشنایی چشم پیوندد که جنس اوست. نورسوی نور رود.
«نور اگر صد هزار میبیند جز که بر اصل خویش ننشیند»
ملکا و پادشاها! دیدهٔ همه را بدیدن راه راست روشن دار. سینهٔ همه را به اندیشهٔ عاقبت کار، آراسته چو گلشن دار. دل همه را به مهر مودت و احسان قدیم خویش و عطایای باقی خویش، اﻟﻒ بخش. قوت مخیله هر یک را از دشمنان ظاهر کفر و معصیت معصوم دار و از دشمنان پنهان ریا و شک و نفاق و حسد و بغض و کینه محفوظ دار. پاسبانان این قلعهٔ دین را از خواب و سهو عُطلت، نگاه دار تا قلعه دزدان نقاب بسته «ان کثیراً من الأحبار و الرهبان لیأکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله» بر این قلعه ظفر نیابند. تشنگان شهوت را که شیطان، ایشان را به زهراب دنیا میفریباند تا از غایت تشنگی به خنکی آن شربت مغرور شوند و از زهر آن غافل باشند، این تشنگان را از حوض رسول صادق صلی الله علیه و سلم و از آب کوثر و حلاوت شریعت او خنک جگر گردان تا به زهراب شیطانی مغرور نشوند. عابدان ملت را که شب و روز قصد خدمت و عبادت حضرت تو دارند، از آفت خودپرستی و فتنهٔ اصنام نفس نگاه دار تا همچون عبادت جهودان و ترسایان بر ضلالت و بطلان نباشند. مبشرات نصرت خویش را بفرست تا لشکر قایمان و صایمان و مجاهدان را به بشارت نصرت تو ثابت قدم دارند تا از لشکر سیاهپوش «و اجلب علیهم بخیلک و رجلک» که لشکر شیطان است، که هر روز سیصد بار حمله آرند تا لشکر طالبان حق را منهزم کنند طالبان حق را ثابت قدم دار و اشارت و بشارت فرشتگان مقرب که پیغام میآرند از حضرت که: «انی معکم فثبتوا الذین آمنوا»، ترسی که در دل طالبان است که آن ترس هزیمت انگیزد در دل شیاطین موسوس نِهٔ، و قوتی که در دل شیاطین است، در دل ضعفای دین نِهٔ تا ایشان را به قوت و تأیید تو، داوود وار منهزم گردانند به اندک جنگی یا به یک دو سنگی که: «فهزموهم باذن الله» و جالوت نفس اماره را به دست داوود عقل، اسیر و شکسته و مستأصل گردان که: «و قتل داود جالوت و آتاه الله الملک» ملک این جهان به دست توست و ملک آن جهان هم به دست توست. ای مالک هر دو ملک! ممالیک ضعیف خود را پاکوفتهٔ دشمنان دین مگردان که: «السؤال و ان قل ثمن النوال و ان جل» ما سؤال ضعیفانهٔ عاجزانهٔ خود به حضرت تو عرض کردیم تو نوال بی زوال باقی متلاقی بی پایان بی کران رحمت خویش ارزانی دار. یا اله العالمین و یا خیر الناصرین.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی است درباره قصاب و یک کودکی که بر دکان او نوشتن میکرد. داستان به تدریج به موضوعاتی مانند مرگ، ایمان و رحمت الهی میپردازد، از جمله روایت شهادت حمزه و وحشی که او را کشته بود. وحشی به شدت از این کار خود پشیمان است و به دنبال آمرزش میگردد. آیات قرآن به او امید میدهد که رحمت الهی همیشه شامل حال بندگان میشود. وحشی پس از شنیدن این آیات از رحمت خدا شاد میشود و به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم مراجعه میکند. در این داستان، ایمان و توبه و رحمت الهی به عنوان موضوعات اصلی مطرح میشود و نشان میدهد که حتی بزرگترین گناهان نیز میتوانند با توبه و جستجوی رحمت الهی بخشیده شوند. در نهایت، وحشی به خاطر توبهاش مورد عفو قرار میگیرد و نشان داده میشود که رحمت خداوند برتر از هرگونه گناه است.
هوش مصنوعی: روزی قصابی به کسی گوشت وام داده بود و یک بچهنویسنده در دکانش بود. او به بچه گفت که بنویسد فلان مقدار گوشت پیش فلانی به نسیه است. یک روز، مرغی از هوا پایین آمد و مقداری از گوشت را برد. قصاب به بچه گفت که بنویسد ما فلان مقدار گوشت پیش این مرغ داریم. در روزی دیگر، مرغ مردارخوار برای گرفتن گوشت آمد. قصاب که تدبیر کرده بود، مرغ را گرفت و سرش را برید و آن را به نمایش گذاشت تا دیگر مردارخواران عبرت بگیرند. بچه به استادش گفت: استاد! من آنچه را که مربوط به توست پیش مرغ نوشتم، حالا چه چیزی برای تو بنویسم؟ استاد گفت: من چه کاری میتوانم بکنم در حالی که اگر آنها به دنبال سر هستند، کار گوشت ساده بود. او به بچه گفت که نباید از رحمت خدا ناامید شوند، حتی اگر در شرایط سختی قرار داشته باشند.
هوش مصنوعی: برخی از مفسران معتقدند که این آیات در مورد «وحشی» نازل شده است که حمزه، عموی پیامبر را به قتل رسانده بود. او زمانی شیر دل و شجاع عرب بود و در نهایت به مقام شیر خدا رسید. در ابتدا برادر و خویش بود و سپس به فرزندش تبدیل شد. بعد از اینکه مسلمان شد، وقتی به جنگ رفت، زره نپوشید. دیگران به او گفتند: ای شیر عرب! زمانی که جوان و نیرومند بودی، زره میپوشیدی، اما اکنون که سنات بالا رفته و ضعیف شدهای، چرا برهنه به میدان میآیی؟ او پاسخ داد: آن زمان دلیری و شجاعت طبیعی داشتم، مانند شیر که به خاطر حس زندگی هرگز نمیترسد. اما حالا که به ایمان رسیدهام، تاریکی طبیعت را از دل و چشمانم کنار زدم و دیدم که چه زندگیهای بعد از مرگ وجود دارد. روحها در میان هم، راحتی و خوشی را تجربه میکنند. آنان بدون دست و دهان، شراب را از عالم غیب مینوشند و در شادی به سر میبرند. آنها به نومیدان میگویند که نگران نباشید، زیرا اگر این بدن خاکی از بین برود، از زندگی و لذتها محروم نمیشوید. چه کسانی که فقط به گور نگاه میکنند، نمیتوانند به راحتی و نوری که در آن سو وجود دارد، پی ببرند. در واقع، کسانی که فقط به خاک و گور مینگرند، از دیدن نور حقیقت غافلند.
هوش مصنوعی: انسان فقط ظواهر و بیرونیات یکدیگر را میبیند و در عمق وجود آنها نمیتواند نفوذ کند.
هوش مصنوعی: آنچه میکنی و میدانی، همان هویت توست. اگر خود را از نظر اخلاقی کمارزش میدانی، در حقیقت بیارزش هستی؛ اما اگر خود را پاک و پاکیزه میپنداری، در واقع چنین هستی.
هوش مصنوعی: حمزه به آنها پاسخ داد که در زمان جنگ زره میپوشیدم، چون به سمت مرگ و جراحت میرفتم. عقل نمیپسندید که بدون زره و حفاظ به سوی مرگ بروم. اما در حال حاضر با نور ایمان میبینم که وقتی در جنگ میآیم، به سمت زندگی میروم. عقل نمیپذیرد که به سمت زندگی و حیات، با زره و پوشش بروم.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به آن بزرگوار نزدیک شود و هیچ دل آرزومندی نمیتواند با چنین چهره زیبایی آرام بگیرد و هیچکس با آن لباس زیبا نمیتواند در آرامش باشد.
هوش مصنوعی: وحشی غلامی بود متعلق به زنی از بزرگان عرب. حمزه، یکی از بستگان آن زن، در جنگ کشته شده بود و این مسئله در دل زن کینهای نسبت به حمزه ایجاد کرده بود. او به وحشی که غلامش بود میگفت که اگر بتوانی حمزه را به قتل برسانی، او را آزاد میکند و همچنین به او ثروتهای زیادی خواهد داد. دیگران هم که به خاطر خونخواهی خویشانشان از حمزه کینه داشتند، به وحشی وعده میدادند که اگر او این کار را انجام دهد، به او اسب و کنیزک خواهند داد.
هوش مصنوعی: پول و ثروت میتواند انسان را به طرز عجیبی فریب دهد و او را از درک حقیقت بازدارد. قاضی یا حاکمی که به دقت و با علم و هنر امور را بررسی میکند، اگر به وسوسهٔ مال و رشوه بیفتد، نمیتواند به وضوح بین ظالم و مظلوم تمایز قائل شود. به همین خاطر، علی (علیهالسلام) در خطبهاش دربارهٔ دنیا هشدار داده و آن را فریبنده و مکار توصیف کرده است.
هوش مصنوعی: رابعه، رضی الله عنها، روزی خدمتکارش دو درم به او داد. او یکی را در دست راست و دیگری را در دست چپ گرفت و وقتی زمان خوراک بود، به او گفتند که بخورد. رابعه پاسخ داد که لقمه را در دهانش بگذارند چون دستش مشغول است. وقتی به او گفتند که میتواند دو درم را با یک دست بگیرد، او با تعجب گفت: "هر کدام از این درمها جادو هستند و من این دو جادو را به هم جمع نخواهم کرد. چون اگر این دو کنار هم قرار بگیرند، ممکن است در دلشان فکری بد ایجاد شود و یکدیگر را فریب دهند." او به این نکته اشاره کرد که ممکن است باعث جدایی میان مرد و زن یا بین روح و جسم شود، زیرا این دو جهان به هم وابستهاند و جداکنندهها میتوانند مفاسدی ایجاد کنند.
هوش مصنوعی: آن طاقی که در جهان همتا ندارد، با من همراه شده و جفت و جورهای برابری را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: سپس به من گفت که: «انتخاب میکنی که دو تا باشد یا یکی؟» من جواب دادم: «من دوست دارم دو تا از تو داشته باشم و از همه دنیا یکی.»
هوش مصنوعی: هرچیزی که با چیز دیگری همراه شود، به یک وحدت تبدیل میشود. این یک حقیقت است که وقتی با آن چیز باشی، احساس یکی بودن میکنی، اما وقتی از آن جدا شوی، به حالتی متفرق و متعدد درمیآیی. مثال این موضوع روح و بدن است؛ تا زمانی که روح در بدن است، تمام اجزای بدن به یک روح واحد تبدیل میشوند. اما به محض اینکه روح از بدن جدا شود، این یک موجود به هزار چیز مختلف تبدیل میشود. چشم به سمتهای مختلف مینگرد، گوشها به صداهای گوناگون پاسخ میدهند، و بخشهای بدن به صورت جداگانه عمل میکنند. چرا که آنها دیگر در یک نفس متحد نیستند. وقتی که این اجزا به خاک تبدیل میشوند، بخشی از آن را به شکل کوزه، بخشی به شکل کاسه و بخشی به شکل خمره درمیآورند. هر یک به سرنوشت و کارکرد خاص خود درمیآید.
هوش مصنوعی: آنها از یکدیگر دور شدند و احساس کردند که بیگانه شدهاند. گفتند: ما که زمانی یکی بودیم، چرا حالا فاصله گرفتهایم؟ زیرا در گذشته با هم به گفتگو و تبادل روح و احساس پرداخته بودیم.
هوش مصنوعی: بطریها به قدری سنگین شدند که وقتی با شراب خالص پر شدند، دیگر نمیتوانستیم آنها را بلند کنیم.
هوش مصنوعی: این جمله به ارتباط بین جسم و روح اشاره دارد. به نوعی میگوید که جسمها میتوانند از طریق روحها سبکتر و آسانتر شوند، و همچنین میتوانند تحت تأثیر محیط و چیزهایی که دورشان است قرار بگیرند. این مفهوم ممکن است به نشان دادن تأثیرات و تغییرات ناشی از شرایط محیطی و روحی بر روی وجود مادی افراد اشاره داشته باشد.
هوش مصنوعی: وحشی که به داراییها فریفته شده بود، در نبرد اُحد، حمزه را به قتل رساند. او در آن زمان فرصت را غنیمت شمرد، در حالی که لشکر پیامبر اسلام در آغاز حمله، به دشمنان ضربهای سخت زدند. پیامبر به تیراندازان دستور داده بود که در نقطه مشخصی بمانند و از آنجا حرکت نکنند. اما وقتی تیراندازان دیدند که لشکر اسلامی بر دشمنان پیروز شده و مسلمانان به سمت غنیمتها هجوم بردند، آنها نیز به جمعآوری غنایم از شتران، اسبان و بردگان پرداختند، در حالی که لشکر دشمن در حال فرار بود.
هوش مصنوعی: گفتند: ما برای چه منتظریم؟ این زمان فرصتی ارزشمند است که باید از آن استفاده کنیم.
هوش مصنوعی: گروهی گفتهاند که پیامبری اشاره کرده که ما باید در قید و بند باشیم، چرا باید در قید غنیمت قرار بگیریم؟
هوش مصنوعی: گروهی گفتند که هدف از این اشاره این بود که هنوز جنگ ادامه دارد و در این زمان جنگی وجود ندارد. این طایفه اعلام کردند که ما نمیتوانیم با این منطق، سخنان پیامبر را تفسیر و تبیین کنیم. آنها به مخالفت پرداختند و بیشتر تیراندازان به سمت غنیمت و کمینگاهها رفتند و بندها را رها کردند. ابوسفیان با لشکرش در کمین بود. وقتی دید که بند خالی شده، حمله کرد و به مسلمانان حملهور شد. مسلمانان مشغول جمعآوری غنیمت بودند و یکی از صحابه که سلاح به دوش داشت و بر اسب نشسته بود، کسی نمیتوانست او را از پیامبر تشخیص دهد و در خلال این درگیری به شکلی به شدت آسیب دید. هر کس از اهل اسلام او را میدید، گمان میکرد که آن زخم به پیامبر وارد شده و به همین دلیل از میدان میگریختند. پیامبر نیز در پی آنها فریاد میزد که بایستید، من در اینجا هستم و به یادآوری میکرد که: «در حالی که فرار میکنید، نه به کسی توجه نمیکنید و پیامبر شما شما را صدا میزند.»
هوش مصنوعی: راویان نقل کردهاند که در آن واقعه عمر را دیدیم که در کنار اردوگاه، سلاحهایش را به زمین انداخته و نشسته بود. از او پرسیدیم چرا فرار نمیکند؟ او پاسخ داد: "کجا باید فرار کنم؟ کسی که جانم و زندگیام را برای او فدای او کردهام، چنین حالتی دارد." سپس به سمت حمزه رفتیم که در کنار اردوگاه، مانند شتری مست و خاکستری رنگ نشسته بود. هر کسی از کافران که به او میرسید، در حالی که مؤمنان در حال فرار بودند، با یک ضربه او را از پای در میآورد.
هوش مصنوعی: راویان سوگند خوردند که یکی از مبارزان به حمزه نزدیک شد. حمزه شمشیرش را به کار گرفت و ما همه فکر کردیم که او اشتباه کرده و ضربهاش از بالای سر آن مبارز عبور کرده است. اما وقتی نگاه کردیم، دیدیم که سر آن مبارز در مقابل حمزه افتاده و چندین سر از کافران در جلوی او جمع شده بود. در این حین که حمزه مشغول کشتن کافران بود، شخصی که در پشت حمزه پنهان شده بود، فرصتی برای حمله نمییافت و هر لحظه که حمزه به شدت مشغول بود، او نیز سرش را بیرون میآورد. ناگهان گروهی از کافران به میدان رسیدند.
هوش مصنوعی: حمزه به کشتن دشمنان مشغول بود. در این میان، وحشی فرصتی پیدا کرد و در حالی که حمزه بیسلاح بود، نیشترش را به سمت او پرتاب کرد. نیشتر به کمر حمزه برخورد کرد و او با تمام زورش آن را گرفت و از بدنش خارج کرد. در این حین، خون زیادی از حمزه خارج شد و او خواست به دنبال وحشی برود، اما چون خون زیادی از او رفته بود، توانش کم شده بود. در حالی که به دنبال او میرفت، سه بار گفت: «شکر خدا بر دین اسلام»، و اعلام کرد که دنیا و ثروتش را رها کرده و از دیدار ما خوشنود است. سپس از این دنیای فانی گذشت و گفت: «ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم».
هوش مصنوعی: بعد از آنکه مصطفی علیه السلام از شهادت حمزه و زخمی که بر پایش بود آگاه شد، و همچنین از شکسته شدن دندانهای آن حضرت توسط کافران و کشته شدن چندین یار دیگرش متاثر گشت، تمامی این دردها را فراموش کرد. او سر حمزه را کنار گذاشت و با آستین خود بر روی آن را پاک کرد و قسم خورد که به جای او، دشمنان را به شدت مجازات کند و آنها را نابود کند. اما آیهای نازل شد که به او یادآوری کرد که نباید انتقام بگیرد و باید در مسیر لطف و عفو گام بردارد.
هوش مصنوعی: طبق روایتها، هر قوم به یاد کشتههای خود سوگواری و گریه میکردند. پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، دربارهی حمزه خود، عمویش، اعلام کرد که کسی نباید برای او نوحه کند؛ چرا که سزاوارتر از آن است که بر او گریه کنند. بعد از آن، با حالتی غمگین به مسجد رفت و زنان به پای مسجد آمده و برای حمزه نوحه کردند. پیامبر به شدت گریه کرد و سپس دعا کرد و برای زنانی که نوحه کردند، دعا کرد. همچنین برای هر شهید یک بار و برای حمزه هفتاد بار نماز خواند. در این بین، وحشی که قبلاً حمزه را کشته بود، احساس ناامیدی کرد. او فکر میکرد که با توجه به گناهش، هرگز توبهاش قبول نخواهد شد، و با غم عمیقی میگفت که حتی اگر عمر طولانی داشته باشد و صبر کند، نمیتواند بر گناهش فائق آید. او با اندوه هر جا که نوحهای برای مردهای در مکه برگزار میشد، حاضر میشد و بر سر قبر آن مرده خاک میریخت و اشک میریخت. وقتی او را میدیدند و از او میپرسیدند که آیا این مرده آشناست، او با تأسف جواب میداد که برای خود غمش بیشتر از تمام تعزیتهای دیگران سنگینتر است.
هوش مصنوعی: پس از آن آیات رحمت نازل شد که بیان میکند: «خداوند به کسی که برای او شریک قرار دهد، نمیبخشد و اما غیر از آن را به هر کس که بخواهد میبخشد.» یعنی هر کسی که خداوند، پادشاه بیهمسر و فرزندی را شریک بداند، آمرزش نخواهد داشت، در حالی که سایر گناهانش ممکن است بخشیده شوند. به وحشی خبر رسید که چنین وعدهای داده شده است. وحشی گفت: «پروردگارا! تو میفرمایی که هر کسی تو را یگانه بداند و شریک قرار ندهد، هر گناهی که کرده باشد را میبخشی، به هر کس که بخواهی. اما میدانم که تو مرا نخواهی بخشید.» این را گفت و اشک از چشمانش جاری شد.
هوش مصنوعی: دریای رحمت به جوش آمده است و جویهای بهشت از شیر رحمت پر شدهاند. فرشتگان در آسمانها پرهای خود را گشودهاند تا آثار رحمت را ببینند و ظهور رحمت را احساس کنند. در این حال، خداوند رحمت و بخشش را بر محبوب خود، پیامبر اسلام، نازل کرد و به او میگوید که به بندگانش بگوید: «ای بندگان من که به خود ستم کردهاید، ناامید نشوید از رحمت خداوند. او همه گناهان را میبخشد.» این پیام خطاب به کسانی است که در درد و رنج به سر میبرند و به خاطر اشتباهاتشان احساس پشیمانی میکنند، تا بدانند که رحمت الهی بیپایان است و هیچ گناهی جز کفر نیست که بخشیده نشود. این پیام به طور خاص به کسانی است که در درد و عذاب و ناامیدی به سر میبرند و به آنها امید میدهد که رحمت خداوند همیشه شامل حال آنهاست، حتی اگر در گناه به شدت غرق شده باشند. اگرچه فرد ممکن است گناهان بزرگی داشته باشد، اما خداوند همیشه راهی برای بخشش قرار داده است.
هوش مصنوعی: «چگونه میتوانی از خودت به آسانی عبور کنی؟ و چگونه میتوانی مانند هیزم از آتش بگذری؟»
هوش مصنوعی: لطف و رحمت خداوند رحیم، چشمهای انسان را بهسوی خندقهای پرآتش شگفتی میکشاند، خندقهایی که با کلمه «اگر» شعلهور شده بودند. ولی این آتش تبدیل به گل و گیاه و خوشبوئی شد، همچون آتش ابراهیم که هیچ آسیبی به او نرساند. خداوند میفرماید که: «خداوند بدیها را به نیکی تبدیل میکند» و بدین ترتیب، آتش سوزان جهنم را از میان برد و زمین و آسمان را لبریز از رحمت خود کرد.
هوش مصنوعی: عشق برای او سامان گرفت و از این رو، به حالتی رسید که با وجود کفرش، ایمانش قویتر شد. این وضعیت همچنان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: آن دهانی که به خاطر غرور و تکبر زهر میریخت، اکنون با شکر و شیرینی لبها به گل آراسته شده است. امید که همیشه این حال باقی بماند.
هوش مصنوعی: وحشی وقتی خبر آمرزش را شنید که همهٔ گناهان را بدون هیچ قید و شرطی میبخشم، از شدت شوق و هیجان لباس صبرش را پاره کرد و با حالتی از شوق و سجده، به سوی پیامبر رفت و صورتش را بر خاک گذاشت.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بکش، بکش؛ چون در آیین من، از کشته شدن دوست، زندگی و حیات زنده میشود.
هوش مصنوعی: ای بهترین مخلوقات و ای سلطان حقیقتها! ای شفیع اول و آخر! ای نمونهٔ آسمان و زمین! مدتی است که از شوق تو به خودم فشار میآورم و دلم در آتش عشق به تو میسوزد. اما نمیدانم چگونه میتوانم به حضور تو بیایم تا تو کمند رحمتت را بر گردنم بیفکنی و مرا به سمت خودت بکشانی. تو بهترین مخلوقی و من بدترین مخلوقات هستم.
هوش مصنوعی: «در حکومت تو اگر کسی به نفع خود بهرهبرداری کند، آسیبی به وجود نمیآید.»
هوش مصنوعی: این جرم بزرگ را جز رحمت خاص خدا نمیتواند بخشید و چنین جنایتی را نمیتوان جز با عنایت الهی جبران کرد. زنده کردن مردگان تنها از نفس عیسی امکانپذیر است و نرم کردن آهن تنها در دستان داوود است. فرمانبرداری دیوها تنها به دست سلیمان میسر است. ای برترین سلیمان و داوود! ای روشنایی جان تمامی موجودات! روح من در حال پرواز است تا قفس جسم را بشکند و از آن بیرون آید. به حرمت خدایی که تو را بر جوامع آسمانی و زمینی و تمامی انسانها برگزیده و کلمهی پاک و حیات بخش را به تو عطا کرده است، آن کلمهی گرانقدر که از هر دانه گیاهی زیباتر و از عرش و کرسی شریفتر است، به من ارزانیدار تا قبل از آنکه جانم از بدن خارج شود، به این کلمه آراسته شوم و در برابر صدها خجالت و نیازی که دارم، این کلمه را به عنوان گواهی در زندگیام مطرح کنم که: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله».
هوش مصنوعی: وقتی مصطفی صلوات الله علیه آن کلمه را به او عرضه کرد، او میگفت که مانند مرغی است که دانه را در دهان بچهاش میگذارد. او نیز آن کلمه را به آرامی در دهان وحشی قرار میداد. از شوق دریافت آن دانه، بچهمرغ گردن خود را دراز میکرد تا دانههای دوم و سوم را نیز به یک لقمه بگیرد. اما از شدت حرص و گردن دراز کردن، گاه بیم آن میرفت که بچهمرغ از آشیانهاش و سقف وجودش به عرصه عدم سقوط کند.
هوش مصنوعی: «زمانی که به من نگاه کردی، از من نترس، زیرا قدرت تو در دستان من است، از نادانی نترس.»
هوش مصنوعی: هر زمان که آن ماه در کنار توست، چه صبح باشد و چه شب، نگران نباش.
هوش مصنوعی: خصوصاً آن جوجههایی که در آشیانه ماندهاند و مادرشان رفته است تا غذا بیاورد. این جوجهها در حال انتظار هستند و وقتی که مادر به آنها خوراک میآورد، نگران میشوند که ممکن است زیر آن دانه، تلهای وجود داشته باشد و اگر به سمت دانه بروند، ممکن است در دام گرفتار شوند.
هوش مصنوعی: تمامی درد و رنجهای ما ناشی از طمعهای بیپایه و همچنین از وسوسههای نفس و خواستههای ناپخته است.
هوش مصنوعی: مرغی که به خاطر غذا به دام میافتد، در قفس کوچک و در ارتفاعی نامناسب گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: ای نفس حریص! تو مانند پرندهای هستی که بخاطر دانهای به زحمت نمیافتد و حتی در حال گرسنگی هم به دنبال آن نمیرود. عقل آن پرنده به او میگوید که این درد گرسنگی بهتر از گرفتار شدن در دام است. او دانهای را رها میکند و به جستجوی غذایی میپردازد که خطرناک نباشد و در امان باشد. وقتی بر دانهای مینشیند که خطرش کمتر است، همواره مراقب است تا مبادا دزد یا گربهای در کمین او باشد. دزدی که آرزوی او را دارد میخواهد که او را غافلگیر نکنند و هیچکس که احمق است را نمیخواهد، بلکه کسانی که زیرک هستند را ترجیح میدهد تا بر او بخندند.
هوش مصنوعی: یک مرغ کوچک بر روی دانهاش صد بار مینگرد، هم به جلو و هم به عقب، به سمت راست و به سمت چپ.
هوش مصنوعی: زندگی او به خاطر تفکرات منفی دچار مشکل است؛ زیرا درد قلبی به خاطر عشق، اهمیت بیشتری از نان و روزی دارد.
هوش مصنوعی: آیا کسی را میشناسی که وقتی بر روی لقمهای که به دست آورده نشسته، به چپ و راست نگاه نکند؟ او باید متوجه باشد که آیا در این لقمه، نفسش به خطر نیفتاده یا اینکه آیا وسوسههای شیطانی در کمین نیستند. وقتی به چهره زن بیگانهای مینگرد، باید مراقب باشد که گردنش در دام نیفتد. او به چشمهای پر از راز و رمز او نگاه میکند و نگران است که مبادا چیزی در درونش او را در تنگنا قرار دهد.
هوش مصنوعی: به بتها نگاه نکن که در پایان، نگاه کردن به آنها، بار غم و اندوهی برایت خواهد آورد.
هوش مصنوعی: ابتدا باید با دقت و هوشمندی فکر کنیم و سپس اقدام کنیم تا نتیجهی مناسبی بدست آوریم.
هوش مصنوعی: در میان بنیاسرائیل، عابدی به نام صیصا وجود داشت که معروفیتش به خاطر زهد و پرهیزگاریاش به دورترین نقاط رسیده بود. هر زمان کسی بیمار میشد، آب را به او میفرستادند تا با دم کردن آن آب، بیمار بتواند نوش جان کند و بهبودی یابد. به همین دلیل همه متوجه شده بودند که اثر بهبودی ناشی از دم اوست. به زودی مردم تصور کردند که بهبودی ناشی از دارویی خاص است و پزشکان آن زمان بیکار شدند.
هوش مصنوعی: شیطان بدجنس، که همیشه در کمین حسد بوده و دشمن قدیمی ماست، در حال ناامیدی به سر میبرد. یک شب، او به فرزندانش نگاه کرده و گفت: هیچکدام از شما نیستید که بتوانید مرا از این نگرانی نجات دهید و این آدم را در دام بیخودیش بیندازید؟ یکی از فرزندانش به پا خاست و گفت: این کار را به من واگذار کن و من میتوانم دل تو را از او آرام کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: پس لابد تو فرزند واقعی من خواهی بود و نور چشمان بینا و روشن من خواهی شد.
هوش مصنوعی: آن دیو بچه در فکر خود به سفری اندیشید و گفت: هیچ دامی برای انسانها فراتر از زیبایی زنان جوان وجود ندارد، چون آرزو برای ثروت و نان از یک طرف است. تو عاشق زری هستی، ولی ثروت عاشق تو نیست. نان هم جان ندارد که تو را بخواهد یا با تو سخن بگوید، اما عشق به زیبایی زنان جوان از هر دو طرف وجود دارد. تو عاشق او هستی و او هم تو را میخواهد. تو با فریب به دنبال آن هستی تا او را به چنگ آوری و او هم از طرف دیگر با ترفندهای خود میکوشد تا به تو نزدیک شود. دیواری که از یک طرف خراب شود، به سادگی سوراخ نمیشود؛ در حالی که هر دو طرف به سمت هم در حال کارند. یکی از یک طرف تلاش میکند و دیگری از طرف دیگر با تبرهای تیز به سمت این دیوار میآید. به زودی سرهای دو تبر به هم میرسند. اکنون حجاب یا مانعی که بین تو و آن زن وجود دارد، حجاب ترس از دشمنان و ملامت بیگانگان است. این حجاب مانند دیواری بین شماست؛ به طوری که از یک طرف تو با فریب به عشق آن زن نزدیک میشوی و او هم از طرف دیگر همین دیوار را با ترفندهایش سوراخ میکند. در نتیجه، به زودی به هم میرسید. دزدی که از بیرون میخواهد به داخل برود، در نیمه شب با حیله تلاش میکند تا در را باز کند؛ اما از درون ممکن است کسی باشد که در را برای او باز کند. این چیزی نیست جز این که دزدی از بیرون طالب ثروت است. ثروت یا لباس ارزشمندی نمیتواند در را بگشاید.
هوش مصنوعی: یک موجودی مانند دیو بود که در جستجوی زنانی زیبا و باهوش و شایسته میگشت و با وجود داشتن حسد، از نظارت بر زیبایی و نجابت آنها لذت میبرد. او از خانهای به خانه دیگر و از شهری به شهر دیگر میرفت و در این جستجو فراموش کرده بود که خود را در قید و بند میگذارد. کسی که چیزی را میجوید باید ارزش آن را نیز درک کند، زیرا جستجوی نادرست میتواند منجر به تلف شدن وقت و انرژی شود. مانند شکارچیای که برای شکار خوک تلاش میکند اما در این راه خسته شده و وقت خود را هدر میدهد، در نهایت ممکن است چیزی به دست نیاورد و به هیچ نتیجهای نرسد. به این ترتیب، برای به دست آوردن چیزی بیارزش، عمرش را تلف کرده و تلاشهایش به هدر رفتهاست.
هوش مصنوعی: تویی که برای تحمل بار سنگین، بر پشت خر نشستهای، به یاد غم دل من هم هستی، ای محبوب.
هوش مصنوعی: عاقل به دنبال چیزی است که اگر نتواند به آن دست یابد، برایش مایه ننگ نباشد و اگر به آن نرسد، با خود درگیری نداشته باشد. نظرتش به آن هدف هر روز روشنتر میشود و اشتیاقش به آن زیبایی بیشتر میشود. چشمش به گلزار زیباییها خیره است و دلش از آن گنجینهای که دارد شاد میشود. نسیم خوشبو او را مست میکند و رفتار و شیوهاش او را مجذوب میکند. هیچ ترسی از مرگ، جدایی یا پیری ندارد و مزاحمتهای غیرت او را اذیت نمیکند. حق تعالی میفرماید که هیچ کس نمیداند چه نعمتهایی برایشان پنهان شده، به عنوان پاداش اعمالشان. در دلش، روحی منتظر نشسته که مثل بلقیس و هدهد، هر لحظه پیامی از نیازش را به گوش کسی میرساند و او را به سمت آب زنده میکشاند. عجیب است این خوشی که چه پایان غمانگیزی خواهد داشت؟ کدام پایگاهی در دنیا را در این خوشی دارد و کدام قدم در عالم بالا، این را دنبال میکند؟ کدام گوش است که آن را میشنود؟ و کدام هوش است که بتواند این لذت را تجربه کند؟ به خداوند بزرگ قسم، در همین زمانی که من این را میگویم و شما میشنوید، فرشتگان در آسمان، همه چیز را میشنوند و در بین خود میگویند: "عجب است."
هوش مصنوعی: وجودی که این سخن را میگوید و آن کسی که نفس میکشد، چطور نمیتواند بر آسمان پرواز کند؟ و چطور پردههای هستی را نمیدرد؟ چشمان خود را میمالند و فکر میکنند: عجب! این آدمی است که چنین سخنی میگوید! چه رسد به آنکه اگر نسیم این سخن به کوه بوزد، مانند پارههای کاه در باد پراکنده شود. پارههای آن کوه در فضای محبت الهی مانند ذرهها معلق خواهند شد، چنانکه در قرآن آمده که اگر این کتاب بر کوه نازل میشد، آن را خاشع و متصدع میدیدیم از ترس خدا. این وجود، نمیتواند پارهپاره شود. خدایا چه چیزی مانع از این است که این وجود انسانی که چنین عجایبی بر زبان و دل او جاری میشود، یا در گوش او مینشیند، یا به قلم مینویسد، وقتی میرود، باز هم باقی بماند؟ ندا و پیام عزت میآید که آنچه مانع از زوال است، حجاب شک میباشد.
هوش مصنوعی: ای که در دل من هستی و جانم از وجود تو غافل است، دنیا پر از توست اما دنیا هم از وجود تو بیخبر است.
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که تمام وجودم در توست و تو در دل و جان من جای داری، متوجه شدم که دل و جانم بدون تو هیچ خبری ندارند.
هوش مصنوعی: نقش تو در افکار دیگران و تصورات آنها دربارهات به یاد توست، اما خودت از این تصورات بیخبر هستی. نام تو بر زبانهاست، در حالی که تو از این موضوع اطلاعی نداری.
هوش مصنوعی: از تو اخبار و نشانههایی در میان مردم وجود دارد، اما همه آنها از خود تو بیخبرند.
هوش مصنوعی: کسانی که در جستجوی حقیقت و معنای عمیق زندگی هستند، در دنیای یقین و شک از تو بیاطلاعند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم تو را توصیف کنم؟ زیرا تا ابد توانایی شرح و بیان تو را ندارم و هیچ چیز دربارهی تو نمیدانم.
هوش مصنوعی: مگس از وجود جبرئیل بیخبر بود و از تو که خبر میدهی، نیز بیخبر است.
هوش مصنوعی: داستان برصیصا از یک شیطان شرور و دشمن در کمین آغاز میشود که پس از تلاشهای بسیار، دختر پادشاه آن سرزمین را انتخاب میکند. این دختر که زیبایی خیرهکنندهای داشت، گرفتار شیطان میشود و دیوانه و بیمار میگردد. پادشاه که از درمان او ناامید شده بود، پزشکان و حکیمان را جمع میکند، اما هیچکدام نمیتوانند او را درمان کنند. سپس شیطان در قالب یک زاهد ظاهر میشود و پیشنهاد میدهد که اگر دختر را به برصیصا ببرند، او میتواند با دعا و افسون، او را از رنج نجات دهد. پادشاه و اطرافیانش چارهای جز پذیرفتن این پیشنهاد نمیبینند و دختر را به نزد برصیصا میبرند. با دعا کردن برصیصا، دختر به حالت اول خود بازمیگردد و پادشاه به این فرد زاهد اعتماد میکند و به خوشحالی میپردازد.
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و او دوباره به شدت آزارش داد. آنها به شدت ناتوان شدند. دیو همانطور که قبلاً بود، گفت: این را به برصیصا بیاورید، اما به سرعت برنگردید، تا زمانی که او خبر ندهد که بهبود یافته است، نبرید.
هوش مصنوعی: دختر را به آنجا آوردند و به برصیصا گفتند که او مدتی پیش تو خواهد بود تا به بهبودی کامل برسد، چرا که اینگونه به ما گفته شده و چنین کاری انجام دادهاند. سپس دختر را در صومعه زاهد قرار دادند و خودشان برگشتند.
هوش مصنوعی: اگر آن زاهد عارف و دانا بود، هرگز در صومعه یک دختر را به تنهایی نمیپذیرفت. پیامبر فرمودند: "هرگاه زن جوانی با مردی در مکانی خلوت جمع شوند، شیطان سومین آنها خواهد بود."
هوش مصنوعی: داستان به قدری طولانی شد که برصیصا به دختر علاقهمند شد و با او صحبت کرد. دختر باردار شد. سپس شیطان به شکل انسانی پیش برصیصا آمد و او را در حال تفکر دید و پرسید: چه چیزی باعث این تفکر تو شده است؟
هوش مصنوعی: برصیصا، داستان را برای او تعریف کرد که دختری باردار شده است.
هوش مصنوعی: او گفت: نقشه این است که دختر را بکشی و طوری وانمود کنی که مرده و او را دفن کردهای.
هوش مصنوعی: برصیصا نتوانست راهی پیدا کند و این کار را انجام داد.
هوش مصنوعی: شیطان به شکلی ظاهر شد که دختر بیمار به حالت بهبودی درآمد، سپس خواست تا او را ببرد.
هوش مصنوعی: خادمان و خدمتگزاران پادشاه آمدند و خواستند دختر را بیاورند.
هوش مصنوعی: برصیصا گفت: دختر فوت کرده و او را دفن کردهام. سپس بازگشتند و تسلیت گفتند.
هوش مصنوعی: شیطان به شکل دیگری به پیش پادشاه رفت و پرسید: دختر کجاست؟
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ما او را به برصیصا بردیم و در آنجا درگذشت.
هوش مصنوعی: او گفت: چه کسی میگوید؟
هوش مصنوعی: او گفت: برصیصا میگوید.
هوش مصنوعی: گفت: او حقیقت را نمیگوید. او با آن شخص صحبت کرده و دختر حامله شده است، دختر را کشته و اگر کسی این را باور کند...
هوش مصنوعی: نمیکنی، در آن مکان دفن شده است. دوباره بررسی کنید تا مطمئن شوید.
هوش مصنوعی: پادشاه هفت بار از جایگاهش بلند شد و به جای دیگری رفت و دوباره به جایگاهش برگشت، به شدت آشفته و دچار تغییر حال بود.
هوش مصنوعی: آتش به وقوع پیوست و پس از آن، پادشاه با گروهی نشسته و به سمت صومعهٔ برصیصا حرکت کرد.
هوش مصنوعی: او به درآمد نگاه کرد و پرسید: دختر کجاست؟
هوش مصنوعی: گفت: او فوت کرد و من او را دفن کردم.
هوش مصنوعی: او گفت: چرا ما را خبر نکردی؟
هوش مصنوعی: گفت: من مشغول دعا خواندن بودم و نتوانستم به موضوع دیگری توجه کنم.
هوش مصنوعی: پادشاه پرسید: اگر چیز دیگری نشان دهد، چه کار باید کرد؟ زاهد کمی تند برخورد کرد و احتمالاً در آینده راهی را پیش میگیرد.
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد تا تحقیقات بیشتری درباره آن مقام انجام دهند. دختر را بیرون آوردند و او را کشته بودند. برصیصا را دستها بسته و ریسمانی به دور گردنش انداختند و مردم زیادی جمع شدند. برصیصا با خود فکر کرد: ای نفس شوم! تو خوشحال بودی از اینکه دعایت مستجاب شده و به این فکر میکردی که در نظر مردم شخصیتی عزیز و بزرگ هستی و از تحسین و تشویق آنها خرسند بودی، اما نگران بودی که مبادا این موقعیت از دست برود. در واقع، همه آن زهرمارها و کژدمها در دل او بودند. پذیرش مردم برای او مانند زهر بود. او با خود آه میکشید و این حالش بیفایده بود. سپس او را به بالای دار بردند و نردبانی گذاشتند و طنابی آویزان کردند. در لحظهای که طناب را به گردنش میانداختند، شیطان به شکل خود به او ظاهر شد و گفت: من همه این کارها را برای تو کردهام و هنوز هم میتوانم. سرنوشت تو در دست من است. اگر مرا سجده کنی، نجاتت میدهم.
هوش مصنوعی: گفت: این چه جایگاهی برای پرستش است، که گردن من در بند است!
هوش مصنوعی: گفت: به سر اشارهای کن که نشانه نیّت سجده باشد، «و انسان دانا با یک اشاره کافی است». برصیصا از خوشی و لذت جان سجده کرد. طناب به شدت دور گردنش پیچید.
هوش مصنوعی: شیطان گفت: «من از تو بیزارم.» خداوند به مردم میفرماید: ای مؤمنان! هنگامی که یک دوست بد شما را به کارهای نادرست دعوت کند و وعده دهد که از این کار بهرهمند خواهید شد، باید توجه کنید که او به شما میگوید: «ما با هم هستیم، در زندگی و مرگ کنار هم هستیم.» اما نباید به این وعدهها دلخوش کنید، زیرا آنها فقط میخواهند شما را به فساد و گمراهی بکشند. وقتی که شما آلوده به فساد شوید، دیگر نه دوست شما هستند و نه یار شما. آنها از شما دور میشوند و از شما بیزار خواهند شد، درست مانند شیطانی که در ابتدا به شما نزدیک میشود ولی بعد از اینکه شما را به دام میاندازد، به شما پشت میکند و از شما دور میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو علاقهمند باشد، به خود میخندد زیرا هیچکس به جز تو را که چنین بیرحم و خاص هستی، نمیتواند دوست داشته باشد.
هوش مصنوعی: عشق را در قلبت قرار ده و با دست خود آن را به دست آور. در مواقعی که به شوخی به تو نزدیک میشوند، میفهمی که چه زخمهایی بر دل دارند و در کمر آنها چه دردی نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی، من آنقدر از تو دل میربایم که یکی از چشمانت میگرید و چشمی دیگر میخندد.
هوش مصنوعی: کسی که به تو امید خوشبختی و آرامش داده است، مراقب باش که از آن ناامید نشوی؛ زیرا او به تو زندگی و قوتی بخشیده است.
هوش مصنوعی: روز شاد، تمامی دنیا همراه تو هستند، اما در شب غم، نشانهای از کسی به یادگار نمانده است.
هوش مصنوعی: دوست شبهای غم، دوست الهی خواهد بود.
هوش مصنوعی: این افراد از نعمت برادری و دوستی الهی برخوردارند، به طوری که خداوند فرموده است: «تنها مؤمنان برادرند». این برادری و دوستیای است که خداوند میان آنها ایجاد کرده و هر چیز که خداوند به هم پیوند دهد، هیچگاه نمیتواند جدا شود.
هوش مصنوعی: مردم احساس نکنند که از فرزانگان دورند، چرا که عشق و محبت ناشی از عقل هرگز کاهش نمییابد.
هوش مصنوعی: محبت و عواطفی که زودگذر و دنیوی هستند، مانند ریسمان پوسیدهای هستند که به راحتی پاره میشوند. اما محبت واقعی که هدفی فراتر از دنیای مادی دارد، پیوسته و استوار است و مانند ریسمان محکم الهی است که هرگز قطع نمیشود. در شرایط سخت، همه افراد، چه عالم باشند یا جاهل، یکسان رفتار میکنند و به این ریسمان محکم چنگ میزنند و از هر نوع شیطنت دور میشوند. اما در این بین، آن کسی که در نهایت میداند چه سرنوشتی در انتظارش است، در صدر تمامی افراد قرار دارد، زیرا او از ابتدا به عاقبت کار آگاهی دارد. آیا هیچ فرعونی وجود داشت که در اوج خطر مرگ، به صدق ایمان خود اعتراف نکرده باشد و نگفته باشد که من به خدای بنیاسرائیل ایمان آوردم و از مسلمانان هستم؟
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که خانهای بسازید. فصل بهار گذشت و کار انجام نشد، تابستان هم گذشت و همچنان کاری نکردید و فصل پاییز هم گذشت بدون اینکه ساختوسازی انجام شود. حالا که همه چیز یخ زده و سرد شده است، آیا میخواهید فقط از کاه و گل استفاده کنید؟ صدایی به گوش میرسد که میگوید: «اکنون که پیش از این نافرمانی کردید،».
هوش مصنوعی: اگر مرغی را ببینی که ناگهانی آواز میخواند، در این صورت باید آن را سر ببری، زیرا آوازخوانی ناگهانی مرغ نشانهای از حضورش در وقت نادرست است.
هوش مصنوعی: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودهاند که کسی که قبل از رسیدن به مرگ توبه کند، خداوند او را میبخشد. اما مسأله این است که در شرایطی که فرد به مرگ نزدیک میشود، توبه کردن او به معنای واقعی فاصله دارد و تنها به ظاهر میرسد. در آن لحظه، جدایی و دوری از حقیقت باید کاهش یابد. اما اگر فردی، نه در ظاهر و نه در باطن، شایستهٔ توبه باشد و از ریشه و اصل خود منحرف شده باشد، در آن صورت نمیتوان او را به آسانی به مسیر درست هدایت کرد.
هوش مصنوعی: از برف میتوان گنجایش کوزه را پر کرد، اما در عوض آن کسی که این کار را انجام میدهد، باید عذاب و مجازات آن را بپذیرد.
هوش مصنوعی: ایمان یک احساس و باور عمیق در دل انسان است. جایی که ایمان شکل میگیرد قلب است، زیرا در قرآن اشاره شده که ایمان در قلوب انسانها قرار دارد. اما ارتباطی بین زبان و دل وجود دارد. زمانی که ایمان در دل وجود داشته باشد، زبان خود به بیان تسبیح و تهلیل میپردازد و این باعث تقویت ایمان میشود. مانند گیاهی که وقتی آن را فوت میکنیم، رشد میکند و شعلهٔ آتش در آن به وجود میآید. همچنین اگر دل انسان آکنده از نور هدایت و کلمات خوب باشد، این نور بیشتر میشود و ایمان قویتری به وجود میآورد. اما اگر در دل چیز قابل توجهی نباشد و فقط خاکستر باشد، هیچ چیزی از آن برنمیخیزد و نشاندهندهٔ حضور واقعی ایمان نیست. در چنین حالتی، افراد فقط خود را به تظاهر میپردازند و ممکن است دیگران تصور کنند که آنها مؤمن و پرنشاط هستند، در حالی که در واقع در دلشان چیزی وجود ندارد. در واقع، بیانات و ادعاهای آنها صرفاً از زبانشان بیرون میآید و نه از عمق دلشان.
هوش مصنوعی: هر فردی که دانا باشد، به خوبی میداند که وجودی هست که همه چیز را به حرکت در میآورد.
هوش مصنوعی: اینکه کسی بدون داشتن دلایل محکم و واقعی از خداوند طلب کند، امری نادر است. این نادر بودن به این دلیل است که هر کسی که در طاعت و بندگی خود است، باید از این بترسد که بدون خوف از خداوند، به نتیجه مطلوب نرسد. بزرگان گفتهاند که ترس و امید با هم ترکیب میشوند و این ترکیب باعث میشود که بندگان به سوی کارهای نیک بروند. ترس مانند تاریکی و امید مانند روشنی است. به ظاهر، ترس تاریک و نومیدکننده است، ولی در واقع، امید به انسان کمک میکند تا در مسیر درست قدم بردارد. هر گونه فساد و سستی در اعمال انسان ناشی از بیتوجهی اوست و هرگونه صلاح و خوبی از جانب خداوند است.
هوش مصنوعی: سوال در سخن، به معنای پاسخگویی به همه پرسشها است، زیرا این سخن مانند آینهای است که تجلی تمام وجود را نشان میدهد. وقتی به این آینه نگاه میکنی، میتوانی تمام ویژگیهای خود را ببینی: چهرهات، چشمانت، پیشانیات و گوشهایت. اما اگر حواست را از آینه پرت کنی و به چیز دیگری مشغول شوی، متوجه نمیشوی که آن آینه چقدر اهمیت دارد. به همین دلیل گفته شده که وقتی پیامبر قرآن میخواند، باید به شنیدن و سکوت بپردازید و سوال نپرسید تا از برکت این گوش دادن، رحمت حق شامل حالتان شود و شما را از تمام مشکلات نجات دهد. این رحمت تنها از طریق سکوت و توجه به حقیقت قابل دستیابی است، نه از طریق بحث و جدل.
هوش مصنوعی: بنگر که بسیاری از متکلمان در پاسخ به سوالات و مسائل به تفاسیر پیچیدهای پرداختهاند و به حدی پیچیده شدهاند که از میان هزاران نفر زبده، تنها یکی میتواند از این پیچیدگی عبور کند. هنوز هم بسیاری از این افراد در تاریکی شبهات و ابهامات باقی ماندهاند و به این نکته توجه دارند که رحمت خداوند لازم است تا بندهای از این ابهامات خارج شود. از سوی دیگر، افرادی هستند که به مباحث و گفتوگوهای عمیق توجهی ندارند و تنها به شنیدن سخنان حکیمانه گوش میدهند و از تمامی شبهات رهایی مییابند. اما برخی تنها به دنبال ادامه دادن این بحثها هستند و هدفشان این نیست که از ابهامات رها شوند بلکه نفعشان در لذت بردن از بحث و جدل است؛ درست مانند کسی که خود را میخارد نه به این امید که خارش برطرف شود، بلکه برای لذت از خارش خود.
هوش مصنوعی: حکیم میگوید: از این خارش، هیچ درمانی به دست نمیآید، مگر اینکه من دارو بزنم. تو خارش نکن و دارو را از محل خود برندار، حتی اگر خارش ادامه پیدا کند تا جایی که دیگر برنگردد. حالا سخن عارف کامل داروی خارشهایی است که از سؤال و جواب و بحثهای بیپایان برمیخیزد، چه در شرق و چه در غرب. زیرا سخن مورد نظر، عمق و جوهر دارد و نه ظاهری و سطحی. از این سخن است که میتوان به درمان خارشهای سؤال، شک، شبهه و انکار دست یافت و تاریکیهای درون را ریشهکن کرد تا در دل انسان، ایمان و صحت دینی به وجود آید. لذا فرمودهاند: «ما از قرآن چیزی نازل میکنیم که برای مؤمنان شفا و رحمت است». پس وقتی وحی نازل میشود و قرآن خوانده میشود، باید سکوت کرد و مسلم است که صحابه در زمان خواندن قرآن پیامبر، با یکدیگر گفتگو نمیکردند، بلکه فقط سؤال میکردند. بنابراین وقتی گفته میشود «خاموش کنید»، منظور این است که در حین سخنگویی او سؤال نکنید.
هوش مصنوعی: بعد از آن صحابه گفتند: وقتی که پیغامبر علیه السلام صحبت میکردند، ما احساس میکردیم که گویی پرندگان بر روی سرهای ما نشستهاند. مانند اینکه یک پرنده لطیف بر سر کسی نشسته باشد و آن فرد از ترس این که پرنده پرواز کند، نمیتواند دست یا سر خود را تکان دهد و یا صحبت کند. این احساس به خاطر این بود که آن پرنده، هدف بلند پروازانهای بود که از کوه قاف به ما نزدیک شده بود و به همین دلیل، شنوندگان در سکوت کامل حضور داشتند تا از سایه او بهرهمند شوند و به راحتی مشکلاتشان حل شود.
هوش مصنوعی: شکار آن چیزی نیست که به دنبالش میروی؛ بلکه آن، خیال است. حتی اگر دیگران به تو بگویند که این خیال است، تو از این گفتهها پذیرا نخواهی بود و فکر خواهی کرد که آن خیال حقیقی است و تو از حقیقت محرومی. درست مثل وقتی که کودکی بودی و با دیگر بچهها به سوی بازیها میدویدی. این بازیها نباید برای تو مهم میبود، اما هرچه به تو میگفتند که این بازیها خیالی بیش نیستند و هیچ سودی برای تو ندارد، تو هیچگاه به این حرفها گوش نمیدادی و حتی ممکن بود آنها را دشمن خود بدانی و از آنها دور شوی. اما وقتی بزرگتر شدی و عقل درونیات روشن شد، کمکم فهمیدی که آنچه در گذشته میدویدی واقعاً خیال بود و نصیحتهای دیگران صحیح بوده است. این نشان میدهد که اگر کسی درونش روشنی نداشته باشد، نصیحتهای بیرونی به او فایدهای نخواهد داشت. اما اگر درون کسی روشنایی باشد، آن وقت کلام عارفان به او میرسد و با آن نور درونیاش پیوند میخورد؛ همانطور که وقتی در چشم روشنایی باشد، نور آفتاب به آن چشم فایده دارد. لذا نور به نور میپیوندد.
هوش مصنوعی: نور اگرچه میتواند به صد هزار چیز بنگرد، اما هیچگاه نمیتواند از ذات و واقعیت خود دور شود.
هوش مصنوعی: ای پادشاه و فرمانروا! چشمها را به سمت راه راست هدایت کن. دلها را با اندیشه دربارهٔ عاقبت کار زیبا کن. محبت و نیکی خود را به دلها ببخش. هر یک از ما را از دشمنانی که ظاهرشان کفر و معصیت است، حفظ کن و از دشمنان پنهان مانند ریا، شک، نفاق، حسد و کینه دور نگهدار. پاسداران دین را از خواب و غفلت بیدار نگهدار تا دشمنان نتوانند به این قلعه آسیب برسانند. آنهایی که دچار حوایج دنیوی شدهاند و به فریب شیطان دچارهاند، از زهر دنیا دور کن و به آب کوثر و شیرینی شریعت پیامبر برسان. عابدان ملت که شب و روز در خدمت تو هستند را از خودپرستی دور نگهدار تا مانند عبادت دیگران به بیراهه نروند. بشارت نصرت خود را برای لشکریان فرستاده و آنها را به قوت و پایداری راهنمایی کن. ترس در دل جویندگان حق را به وسیلهٔ کمک خود برطرف کن و دولت جهل و نفس اماره را به دست عقل و ایمان شکست بده. ای مالک دو جهان، مملکتهای ضعیف خود را از آفت دشمنان دور نگهدار. ما عاجزانه دعای خود را به سوی تو ارسال میکنیم و از رحمت بیپایان تو طلب یاری داریم. ای خدای جهانیان و بهترین یاریدهندگان!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.