گنجور

 
مشتاق اصفهانی

حیف از سید محمد کامد از دور سپهر

پرتو خورشید رویش عاقبت برطرف بام

رفت از این محفل برون و رفتنش احباب را

کرد ز هر غم بکام و ریخت خون دل بجام

کوکب برج سیادت بود و میکردند کسب

مهر و مه نور و ضیا از طلعت او صبح و شام

رونهفت از دور چرخ و از زوال کوکبش

روز و شب سادات را شد قیر گون و نیل فام

چون هوای جنتش در سر فتاد و شد روان

از ریاض دهر سوی روضه دارالسلام

کلک مشتاق از پی تاریخ فوتش زد رقم

باد فردوس برین سیدمحمد را مقام