گنجور

 
مشتاق اصفهانی

گشته‌ام از فیض عشق موی به مو دوست دوست

این نه بود او منم وین نه منم اوست اوست

در دو جهان غیر یار نیست ولی چون کنم

چشم خرد مغز را می‌نگرد پوست پوست

در تو کشد عاقبت رشته سیر دو کون

کوی تو بحرست بحر هر دو جهان جوست جوست

چون رخ او بنگرد چشم جهان بین عقل

آنچه نقابش خرد کرده گمان روست روست

کشته عشقم چسان شکوه ز دشمن کنم

آنکه بخونم کشید دوست بود دوست دوست

بینداز او آنچه چشم آنهمه رنگست رنگ

آنچه مشام دلم میشنود بوست بوست

وحدت او را زیان نیست ز کثرت بلی

آنچه گهی خط و گاه زلف بود موست موست

بر خط فرمان تست نه سر مشتاق و بس

در خم چوگان حکم نه فلک گوست گوست