گنجور

 
مشتاق اصفهانی

عنان دل بکف کودکی بود ما را

که میکشد ز ستم مرغ رشته بر پارا

دل مرا ز دل تست سنگدل یارا

شکایتی که نباشد ز سنگ مینا را

چه میکند به فلک اضطراب ما که غمی

ز دست و پا زدن غرقه نیست دریارا

بیک نگاه غزالان شهر ما چه عجب

اگر کشند بشهر آهوان صحرا را

برد ز هر دو جهان دست اگر فتد مشتاق

ترنج غبغب یوسف به کف زلیخا را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode