گنجور

 
مشتاق اصفهانی

تلخ‌کامم من از شکرخندی

که ز هر خنده بکشند قندی

او به من رام شد ببین با هم

سست‌عهدیّ و سخت‌پیوندی

تلخ‌کامان عشق را چه علاج

جز شکرخنده شکرخندی

از اسیری چه خوشتر است مباد

صیدی آزاد گردد از بندی

سوخت هجران مرا چنانکه نسوخت

پدری از فراق فرزندی

خواه ما را ببخش و خواه بسوز

ما همه بنده تو خداوندی

سوزدم حسرت از تو چون یابد

آرزوی دل آرزومندی

بینی آخر ازو وفا مشتاق

گر کنی صبر بر جفا چندی