گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ز هرچه هست رخ ما از آن بگردانی

که از دو کون بر آن آستان بگردانی

مثال بلبل از آن شاخ گل که نتوانی

بشاخ دیگر از آن آشیان بگردانی

بهار آمد و دور نشاط ما ساقی

ز ساغریست که در گلستان بگردانی

نه رسم شاهسواران بود که چون بینی

فتاده بره از وی عنان بگردانی

بیک نگاه درین وادی ایصنم چه عجب

ز کعبه گر ره صد کاروان بگردانی

مکن جفا که نداری تو سنگدل دستی

که تیره آه من از آسمان بگردانی