گنجور

 
مشتاق اصفهانی

چو رویت بود اگر می‌داشت خورشید جهان‌آرا

عذاری از گل سوری خطی از عنبرسارا

نباشد در دلم جائی که باشد بی‌شکست از تو

زنی بر شیشه من سنگ تا کی سنگدل یارا؟

ز رویت گشته روشن سر به سر آفاق و حیرانم

که مهر عالم‌افروزی تو یا ماه جهان‌آرا

دلم را با دلت ای سنگدل تا کی بود الفت

نباشد غیر یک دم اختلاط شیشه و خارا

عجب ملکیست درویشی که پشت پا گدای او

زند بر مسند اسکندر و بر افسر دارا

ز بیم تندی خویت گشودن چشم بر رویت

ز یاران بر سر کویت بود یارا کرا یارا

گرفتم دم نزد مشتاق از جورت بگو تا کی

ستم‌کیش جفاکاری ستم‌کیشا جفاکارا

 
 
 
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه