خوش آنکه بیتو دامن بر جسم و جان فشانم
از خویش گرد هستی دامن فشان فشانم
بر خاک آستانت خوش آنکه جان فشانم
از شوق جان بخاک آن آستان فشانم
خوش آنکه گرم جلوه سرو روان خود را
بینم من و بپایش نقد روان فشانم
بازآی از غمت چند خوناب دل ز دیده
گاه آشکار ریزم گاهی نهان فشانم
سازی تو گوهرافشان چون لعل لب من از شوق
گوهر ز ابر چشم گوهرفشان فشانم
در گلشنی که باید از بیضه در قفس رفت
کو فرصتی که بالی در آشیان فشانم
بازآ ز دوریت چند ای گل ز اشگ خونین
از دیده گاه لاله گاه ارغوان فشانم
زان قیمتی گهر دور مشتاق نقد کونین
ریزندم ار به دامن دامن بر آن فشانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره longing و آرزوی دل شاعر برای وصال معشوق است. شاعر با شعف و عشق، تمایل خود را برای فدای جان و دل در راه معشوق ابراز میکند و از شوقی که به او دارد، از اشکها و احساساتش میگوید. او به زیباییهای معشوق و تاثیر آن بر خود اشاره میکند و آرزو دارد که دوباره در کنار او باشد. شاعر همچنین به تلخی دوری و اشکهایی که از این جدایی میریزد، اشاره کرده و در نهایت، ارزشمندی عشق و اشتیاقش را ستایش میکند.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در غیبت تو، جان و تن خود را رها کند و از خود بگذرد. او به زندگی و وجودش پشت پا میزند و آن را رها میکند.
هوش مصنوعی: بر زمین درگاه تو خوشحالم که اگر بخواهم، جانم را از عشق به آنجا میریزم.
هوش مصنوعی: خوشا به حال من اگر بتوانم زیبایی و زیبایی او را ببینم و در مقابلش عشق و علاقهام را ابراز کنم.
هوش مصنوعی: به سوی تو برمیگردم و از غم تو اشکهایم را به وضوح از چشمانم جاری میکنم، گاهی هم به طور پنهانی اشک میریزم.
هوش مصنوعی: تو سازی خوش صدا و گرانبها هستی، مانند سنگی قیمتی که لبانم به خاطر شوقی که دارم از اشک چشمم نوازشگر میشود.
هوش مصنوعی: در باغی که برای پرواز باید از قفس خارج شد، فرصت کجا است تا بتوانم بالهایم را در آسمان بگسترانم؟
هوش مصنوعی: ای گل، از دوریات که چه مدت گذشته، برگرد. از چشمانم اشکهای خونین میریزد، مثل لاله و ارغوان که بر زمین پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: من آن گوهر گرانبها را که برای آن خیلی ارزشمند است، از دور به سوی خود میریزیم. اگر به دامنم بیفتند، بر آنها میافشانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم
جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم
گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند
دامان بینیازی بر این و آن فشانم
خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده
[...]
جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم
من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!
مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛
صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!
محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من
[...]
خوش آنکه جان به پایت ای دلستان فشانم
دامان تو بگیرم دامن به جان فشانم
من کیستم که او را در بزم جان فشانم
گر پاسبان گذارد بر آستان فشانم
باز آی، ز انتظارت ای نور هر دو دیده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.