چه خوش بودی نبودی گر ز من دور اینقدر یارم
فراچون داشتی گوشی شنیدی ناله زارم
نخستم لطفها کردی و کشتی عاقبت زارم
چنان بود اول کارم چنین شد آخر کارم
صبا زان گل شمیمی گاهی آوردی و از شادی
گشودی در قفس بال و پر مرغ گرفتارم
ز درد درویش جان دادمی تا او فرستادی
نوید داروی وصل و شدی به اندک آزارم
گسستی رشته عمر اجل تا ناخن وصلش
گشودی عقده دشوار هجر از رشته کارم
ز هجران دادمی جان تا گذر کردی بمن جانان
برون ز اقلیم هستی رفتمی تا آمدی یارم
رسیدی غافل و گرد از وجود من برآوردی
ز گرد ره سمند ناز دور افتاده دلدارم
کنی مشتاق تا کی ناله ترسم از دم گرمت
جَهَد برقیّ و سوزد خرمن هستی به یک بارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و فراق میپردازد و از دردهای ناشی از دوری معشوق مینالد. او یادآوری میکند که معشوق در ابتدا با لطف و محبت زندگیاش را روشن کرده، اما نهایتاً باعث زجرش شده است. شاعر احساس میکند که با فاصلهای که بین او و یار ایجاد شده، در قفس عشق گرفتار است و هر لحظه از دوری بیشتر رنج میبرد. او به یاد لحظات شادی که با یار داشته، غم جدایی را با نالهای جانکاه توصیف میکند و به انتظار وصال و پایان دردهایش فرود میآید. در نهایت، حس میکند که شور و شوق او برای وصال، او را به پایانی خطرناک نزدیک میکند، به طوری که به یکباره ممکن است همه وجودش را بسوزاند.
هوش مصنوعی: چه خوب میشد اگر تو اینقدر از من دور نبودی، زیرا در آن صورت، من درد و نالههای خود را به تو میگفتم و تو میتوانستی بشنوی.
هوش مصنوعی: نخست محبتها و مهربانیهایی به من کردی، اما در نهایت چنان غمگین و زار شدم که این وضعیت از ابتدا تعیینکننده سرنوشتم بود.
هوش مصنوعی: نسیم خوش بویی از آن گل به گاه و بیگاه میآوری و از شادی، بال و پر مرغی که در قفس گرفتار است، باز میکشی.
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی درویش جانم را فدای او کردم تا او به من خبر از داروی وصل بدهد و در عوض، فقط کمی آزارم را تحمل کرد.
هوش مصنوعی: عمر انسان به ناگاه قطع میشود و زمانی که در تلاش هستیم به کسی بپیوندیم، درد جدا شدن از او بر ما فرونمینشیند و هرگز به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: از درد جدایی جانم را فدای تو کردم، تا اینکه تو به من رسیدی. از دنیای وجود خود خارج شدم تا تو بیایی ای محبوبم.
هوش مصنوعی: وقتی تو به من رسیدی، غافل بودی و بدون اینکه متوجه شوی، از وجود من فاصله گرفتی و به دور سمند ناز خودت رفتی و دل عزیزم را تنها گذاشتی.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از شدت عشق و اشتیاق صحبت میکند و احساس میکند که ممکن است به خاطر شدت گرما و سوزش عشقش، هستی و وجودش در یک لحظه از بین برود. او نگران است که این عشق میتواند او را به مرز نابودی بکشاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.