دارم دلی صد بحر خون زان تیر مژگان در بغل
هر دم هزارش موجه و هر موجه طوفان در بغل
خوش میطپد در بر دلم پیکی همانا میرسد
پیغام دلبر بر لب و مکتوب جانان در بغل
خوش آنکه با آن مهشبی گلدشت مهتابی کند
پیمانهاش در آستین میناش پنهان در بغل
گیرم همه آغوش شد چون هاله سر تاپای من
کو طالعی کاید مرا آن ماه تابان در بغل
گو اهل دل را مصحفی نبود برای حفظ تن
دل در بر عارف بود زآن به که قرآن در بغل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از وصف عشق و دلی پر درد و غم سخن میگوید. شاعر به زیبایی مژگان محبوبش اشاره میکند که همچون تیرهای زهرآگین بر دلش اثر میگذارند و احساساتی پرموج و طوفانی در دلش ایجاد میکنند. او انتظار میکشد که پیامی از معشوقش به او برسد و در آغوش او آرامش یابد. شاعر آرزو میکند که روزی با معشوقش در فضایی دلپذیر و رمانتیک باشد. در نهایت، او میگوید که دل عارفان چون صندوقی است که ضروری نیست همه چیز را در آن نگهداری کنند، زیرا عشق و احساسات عمیقتر از هر چیز دیگری هستند.
هوش مصنوعی: دل من پر از غم و درد است، مانند دریاهای خون. هر بار که به چشمان تو نگاه میکنم، احساس طوفان و آشفتگی میکنم که در دل دارم. این وضعیت من را هر لحظه بیشتر غمگین و ناآرام میکند.
هوش مصنوعی: پیامی شاد و دلپذیر به دل من میرسد که نشاندهنده عشق و محبت محبوبم است. این پیام بر لبانم جاری است و نامهای از جانانم در آغوشم قرار دارد.
هوش مصنوعی: کسی خوشحال است که در شب زیبا و دلنشینی با معشوقش در باغی پر از گل و روشنی ماه تنها نشسته و لیوان شرابش را در آستین ظرفی شیشهای پنهان کرده و در آغوش دارد.
هوش مصنوعی: فرض کنید که همه جا پر از محبت و آغوش باشد، اما من همچنان به دنبال سرنوشت خاصی هستم که آن ماه تابان مرا در آغوش گیرد.
هوش مصنوعی: میتوان گفت که برای کسانی که به عمق قلب و روح خود توجه دارند، داشتن یک کتاب برای حفظ و نگهداری از دل چندان اهمیتی ندارد. بلکه در آغوش عارف بودن و آموختن از او، مهمتر از داشتن قرآن در دست است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
[...]
ای از رخت هر خار را سامان بستان در بغل
هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل
هر حلقه زلف ترا صد ملک چین درآستین
هر پرده چشم ترا صد کافرستان در بغل
کی چشم گستاخ مرا راه تماشا می دهد
[...]
دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل
نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او
[...]
دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل
از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل
کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او
چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل
صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم
[...]
هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل
هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل
خوش مضطرب میآید از کوی تو باد صبحدم
دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل
هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.