گنجور

 
مشتاق اصفهانی

جز آنکه کرد ز عشقت خراب خانه خویش

کدام مرغ ز هم ریخت آشیانه خویش

سزد چو لیلی و مجنون من و تو گر نازیم

ز حسن و عشق بعهد خود و زمانه خویش

به بحر عشق منم آن صدف که نیست مرا

بجز کف تهی از گوهر یگانه خویش

بمزرعی که نروید ز بیم برق گیاه

کنم برای چه در زیر خاک دانه خویش

تو بحر فیضی و مشتاق تشنه لب آبی

بر آتشش بزن از لطف بیکرانه خویش

 
 
 
جامی

من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش

سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش

به خون همی طپم از ناله های خود همه شب

کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش

خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک

[...]

نظیری نیشابوری

رمید طایر جانم ز آشیانه خویش

که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش

دل از قفای نظر کو به کوی می گردد

نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش

ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند

[...]

عرفی

منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش

مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش

فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست

به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش

ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عرفی
صائب تبریزی

نمی روم به بهشت برین زخانه خویش

به گل فرو شده پایم درآستانه خویش

به گنجها نتوان درد را خرید از من

به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش

به نغمه دگران احتیاج نیست مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشتاق اصفهانی

جز آنکه برد چو شمعت شبی به خانه خویش

کدام مرغ زد آتش به آشیانه خویش

به سر رسید شب هستیم ز قصه هجر

شدم به خواب عدم آخر از فسانه خویش

نباشدش اثری اشک من چه سان آرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه