گنجور

 
مشتاق اصفهانی

جز آنکه کرد ز عشقت خراب خانه خویش

کدام مرغ ز هم ریخت آشیانه خویش

سزد چو لیلی و مجنون من و تو گر نازیم

ز حسن و عشق بعهد خود و زمانه خویش

به بحر عشق منم آن صدف که نیست مرا

بجز کف تهی از گوهر یگانه خویش

بمزرعی که نروید ز بیم برق گیاه

کنم برای چه در زیر خاک دانه خویش

تو بحر فیضی و مشتاق تشنه لب آبی

بر آتشش بزن از لطف بیکرانه خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode