گنجور

 
مشتاق اصفهانی

نیست بی‌جا ناله‌ام از تنگی جا در قفس

مرغیم کافتاده از دامان صحرا در قفس

موسم گل شد بگو صیاد آخر کی رواست

مست هر بلبل به شاخی منزل ما در قفس

تا درین بستان‌سرا بودم نبود آزادیم

در شکنج دام منزل داشتم یا در قفس

عندلیب ما نشد هرگز به باغی نغمه‌سنج

گاهگاهی ناله‌ای میکرد اما در قفس

کیستم بی‌هم‌زبان خاموش آن مرغ اسیر

کز هم‌آوازان خویش افتاده تنها در قفس

از گرفتاری ننالم مرغ بی‌بال و پرم

در حصارم از بلا افتاده‌ام تا در قفس

گر اسیران را خوش آید گفتگویم دور نیست

همچو طوطی گشته‌ام مشتاق گویا در قفس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode