گنجور

 
مشتاق اصفهانی

نیست بی‌جا ناله‌ام از تنگی جا در قفس

مرغیم کافتاده از دامان صحرا در قفس

موسم گل شد بگو صیاد آخر کی رواست

مست هر بلبل به شاخی منزل ما در قفس

تا درین بستان‌سرا بودم نبود آزادیم

در شکنج دام منزل داشتم یا در قفس

عندلیب ما نشد هرگز به باغی نغمه‌سنج

گاهگاهی ناله‌ای میکرد اما در قفس

کیستم بی‌هم‌زبان خاموش آن مرغ اسیر

کز هم‌آوازان خویش افتاده تنها در قفس

از گرفتاری ننالم مرغ بی‌بال و پرم

در حصارم از بلا افتاده‌ام تا در قفس

گر اسیران را خوش آید گفتگویم دور نیست

همچو طوطی گشته‌ام مشتاق گویا در قفس

 
 
 
صائب تبریزی

نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس

کز دل واکرده ماداریم صحرا درقفس

بلبل از کوتاه بینی چشم برگل دوخته است

ورنه آماده است صددام تماشا در قفس

نیست ممکن دل شود در سینه صدچاک باز

[...]

هاتف اصفهانی

با من ار هم آشیان می‌داشت ما را در قفس

کی شکایت داشتم از تنگی جا در قفس

عندلیبم آخر ای صیاد خود گو، کی رواست

زاغ در باغ و زغن در گلشن و ما در قفس

قسمت ما نیست سیر گلشن و پرواز باغ

[...]

آذر بیگدلی

می‌رمد صیاد، از نالیدن ما در قفس؛

وای بر مرغی که با ما می‌نهد پا در قفس

آنکه بست امشب رهم بر آستان از نغمه، کاش

باشدش بر نالهٔ من، گوش فردا در قفس

جان برد از نالهٔ جان‌سوز من مرغی به باغ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آذر بیگدلی
آشفتهٔ شیرازی

رفت صیاد و مرا بگذاشت تنها در قفس

ورنه کی نالم که او داده مرا جا در قفس

نالدم در سینه دل بی‌هم‌نفس از سوز جان

نه کند غوغا بود مرغی چو تنها در قفس

تا مبادا مرغ دیگر رام دام او شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه