گنجور

 
مشتاق اصفهانی

جهان را سیل اشکم گر برد ویرانه‌ای کمتر

وگر نگذارد از من هم اثر دیوانه‌ای کمتر

مخور تا عاشقان هستند خون غیر را ظالم

ازین صهبا که نوشی دمبدم پیمانه‌ای کمتر

در آن محفل که هرکس از جدائی قصه گوید

نیاید در میان گر حرف وصل افسانه‌ای کمتر

مرا خواندی و راندی غیر را شادم که در بزمت

شد آخر آشنائی بیشتر بیگانه‌ای کمتر

منم بیخانمان تنها ز عشاق تو و گویم

که از صدخانه در کوی ملامت خانه‌ای کمتر

دلم دارد هزار آشفتگی ز آرایش جعدت

زند مشاطه گو امشب به زلفت شانه‌ای کمتر

دل مشتاق صد تخم غم از عشق بتان دارد

گرش تخم غم دنیا نباشد دانه‌ای کمتر

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
جویای تبریزی

اگر از سوز عشقت سوخت دل دیوانه‌ای کمتر

وگر بر باد شد خاکسترش پروانه‌ای کمتر

به پیش مستی چشمش که یارب باد روزافزون

بود سامان صد میخانه از پیمانه‌ای کمتر

نثار دوست کن گر نیم جانی در بدن داری

[...]

مشتاق اصفهانی

شود دگر گم دلم در کوی محنت خانه‌ای کمتر

نباشیم ارمن و دل جغدی و ویرانه‌ای کمتر

دلم گر افکنی وز دست نگذاری دل یاران

از این پیمانه‌های پر ز خون پیمانه‌ای کمتر

مکن آزادم از قیدت بیندیش از هلاک من

[...]

نشاط اصفهانی

جهان را سیل اشکم گر کند ویرانه‌ای کمتر

اگر من هم نباشم در جهان دیوانه‌ای کمتر

ز بس پیمانه پیمودی شکستی جمله پیمان‌ها

نداری تاب ای پیمان‌شکن، پیمانه‌ای کمتر

غم دل با تو گر ناگفته ماند، افسانه‌ای کمتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه