گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خون ازین غم سزد از دیده بسمل برود

که بحسرت نگران باشد و قاتل برود

ماهم امشب سفری گشته خدایا مپسند

که برآید مه و آن ماه بمحفل برود

کشتی ما که طلبکار شکست است چه سود

که شرطه وزین ورطه بساحل برود

کر بخونم کشد از تیغ عماری‌کش یار

نتوانم نروم از پی و محمل برود

ماه من انجمن افروز بتان است که او

چون ز محفل برود آرایش محفل برود