گنجور

 
مشتاق اصفهانی

به رخ صد پرده آن پیدا و پنهان در نظر دارد

ولی چون غنچه در هر پرده‌ای رویی دگر دارد

برنجم گر رها سازد چو مرغ بسمل از دستم

که اندازد به خاکم بهر آن کز خاک بردارد

به خود پیچان گر از تاب میانی گشته‌ای دانی

رگ جانم چه پیچ و تاب از آن موی‌کمر دارد

به زاری روز و شب نالم به امیدی کز احوالم

شوی آگاه اما ناله‌ام کی این اثر دارد

درین دریا که کشتی را معلم نیست در طوفان

چه روا زورقم از سیلی موج خطر دارد

گر از رنج گرفتاری نیم نالان عجب نبود

شکایت از قفس کی طایر پی بال و پر دارد

چو خارم ریخت ذوق کاوش مژگان او در دل

که در رگ باز خونم کاوکاو نیشتر دارد

نسیم صبحگاهی برد آرامم نمی‌دانم

چه پیغام از تو دیگر قاصد باد سحر دارد

تواند کرد تا صبح قیامت خواب آسایش

شب از کوی تو هر عاشق که خشتی زیر سر دارد

به کوی عشق اگر مشتاق خون گرید مکن منعش

که از شاخ گلی صد خار حسرت در جگر دارد

 
 
 
عمعق بخاری

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

[...]

امیر معزی

مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد

پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد

ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همی‌گیتی

که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد

بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد

[...]

سنایی

مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد: حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر

یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد

چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا گویند مولانا ترازویی‌ست کز عدلش

نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد

درین شک نیست کو همچون ترازویی‌ست زین معنی

که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد

مجیرالدین بیلقانی

هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید

خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد

ز مرغی کو خورد آتش حسدها می‌برد مرغی

که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه