گنجور

 
مشتاق اصفهانی

کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود

که خواهد آمدن تا زین میان آخر به کار خود

نخواهم پرتو از مهر و فروغ از مه که در عشقت

خوشم با روزهای تیره و شبهای تار خود

باین شادم که نتوانم کنم گردآوری خود را

بکویت گر پریشان ساختم مشت غبار خود

ز بی‌قدری ندارم عزتی ناخوانده مهمانم

ببزم او مکرر آزمودم اعتبار خود

تو را با غیر دیدم کرد غیرت بیخودم ورنه

به زخم کاریی میساختم زین تیغ کار خود

خوشم گر خاک جولانگاه او گشتم بامیدی

که گردم گرد و افتم در قفای شهسوار خود

ز تیغش آن شهید بی‌کسم مشتاق در کویش

که غیر از شمع دلسوزی ندیدم بر مزار خود

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

چه خوش صبحی دمید امشب مرا از روی یار خود

گلستان حیاتم تازه گشت از نوبهار خود

بحمدالله که کشت بخت بر داد و نشد ضایع

هر آنچ از دیده باران ریختم بر روزگار خود

مگر هجران قیامت بود کان بگذشت خود بر من

[...]

بابافغانی

چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود

رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود

به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه

که غیرت می‌برم از سایهٔ شخص نزار خود

به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی

[...]

نظیری نیشابوری

نشان آن که کردم قطع امید از دیار خود

نهادم در حریم کوی او سنگ مزار خود

برهمن از صنم برگشت و حاجی از حرم آمد

من و اخلاص و عرض بندگی و کوی یار خود

تو خواهی کافری دان طاعتم خواهی مسلمانی

[...]

مشتاق اصفهانی

چو شمعم کشت و آسوده ز آه شعله بار خود

جز این نبود گر آخر یار‌ی‌ای دیدم ز یار خود

به خون خود ز تیرش غلتم و شادم به امیدی

که آید آن شکارافکن به سر وقت شکار خود

بس است امیدگاه من جفا ترسم بدل سازی

[...]

آذر بیگدلی

به حسرت مردم و، آخر ندیدم روی یار خود

سزای من که از اول نکردم فکر کار خود

رود گر صید گامی چند و صیاد از قفای او

نه از بیم است، میخواهد ببیند اعتبار خود

غم عشقت نمیگویم بمردم، ساده لوحی بین؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه