کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود
که خواهد آمدن تا زین میان آخر به کار خود
نخواهم پرتو از مهر و فروغ از مه که در عشقت
خوشم با روزهای تیره و شبهای تار خود
باین شادم که نتوانم کنم گردآوری خود را
بکویت گر پریشان ساختم مشت غبار خود
ز بیقدری ندارم عزتی ناخوانده مهمانم
ببزم او مکرر آزمودم اعتبار خود
تو را با غیر دیدم کرد غیرت بیخودم ورنه
به زخم کاریی میساختم زین تیغ کار خود
خوشم گر خاک جولانگاه او گشتم بامیدی
که گردم گرد و افتم در قفای شهسوار خود
ز تیغش آن شهید بیکسم مشتاق در کویش
که غیر از شمع دلسوزی ندیدم بر مزار خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق انسانی است که فرد در حال انجام کار خود است، در حالی که محبوب وی نیز به او نزدیک میشود. شاعر به عشق و وابستگیاش به معشوق اشاره میکند و بیان میکند که برای او مهم نیست که محیط اطراف چگونه است؛ او با وجود روزهای تاریک و شبهای غمانگیز، خوشحال است که در تلاش برای نزدیک شدن به محبوبش است. همچنین او به بیقدری و نداشتن عزت اشاره میکند و از بیتابی خود در عشق میگوید. شاعر حاضر است حتی رنجهای فراوان را تحمل کند تا به دیدار معشوق بشتابد و در نهایت از وفاداری و دلسوزی خود سخن میگوید.
هوش مصنوعی: مردم در حال انجام کارهای خود هستند و من درگیر یاد یارم که خواهد آمد. تا اینکه بالاخره از بین این همه کار، به کار خودم برسم.
هوش مصنوعی: من نیازی به نور خورشید و روشنایی ماه ندارم، چون در عشق تو به قدر کافی خوشحالم حتی در روزهای تاریک و شبهای سیاه زندگیام.
هوش مصنوعی: خوشحالم که نمیتوانم خودم را به تو نزدیک کنم، حتی اگر باعث شدم که وجودم را به هم بریزم و به شکل گرد و غبار در بیفتم.
هوش مصنوعی: به خاطر بیارزشیام، هیچگونه محبوبیتی ندارم. بدون دعوت، مهمانم را به مهمانی میآورم و او را بارها آزمودهام تا به ارزش و اعتبار خود پی ببرم.
هوش مصنوعی: من تو را با کس دیگری دیدم و غیرتم بیسبب شد، و اگر غیرتم به خاطر زخم و درد قلبم نبود، با این تیغ به خودم آسیب میزدم.
هوش مصنوعی: مشتاقم که در دشت و دمن او قدم بزنم و امیدوارم که به دور او بچرخم و در پی او بیفتم.
هوش مصنوعی: شهیدی که هیچ کس را ندارد، عاشق کوی محبوبش است و من بر مزار او جز شمعی دلسوز چیزی نمیبینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه خوش صبحی دمید امشب مرا از روی یار خود
گلستان حیاتم تازه گشت از نوبهار خود
بحمدالله که کشت بخت بر داد و نشد ضایع
هر آنچ از دیده باران ریختم بر روزگار خود
مگر هجران قیامت بود کان بگذشت خود بر من
[...]
چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود
رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود
به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه
که غیرت میبرم از سایهٔ شخص نزار خود
به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی
[...]
نشان آن که کردم قطع امید از دیار خود
نهادم در حریم کوی او سنگ مزار خود
برهمن از صنم برگشت و حاجی از حرم آمد
من و اخلاص و عرض بندگی و کوی یار خود
تو خواهی کافری دان طاعتم خواهی مسلمانی
[...]
چو شمعم کشت و آسوده ز آه شعله بار خود
جز این نبود گر آخر یاریای دیدم ز یار خود
به خون خود ز تیرش غلتم و شادم به امیدی
که آید آن شکارافکن به سر وقت شکار خود
بس است امیدگاه من جفا ترسم بدل سازی
[...]
به حسرت مردم و، آخر ندیدم روی یار خود
سزای من که از اول نکردم فکر کار خود
رود گر صید گامی چند و صیاد از قفای او
نه از بیم است، میخواهد ببیند اعتبار خود
غم عشقت نمیگویم بمردم، ساده لوحی بین؛
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.