سر کوی اوست جایی که صبا گذر ندارد
چه عجب که مردم از غم من و او خبر ندارد
چه کسی که هر که گردد به تو چون هدف مقابل
اگرش به تیر دوزی ز تو چشم بر ندارد
شب هجر ناله من که ز سنگ خون گشاید
چه دل است یارب آن دل که در او اثر ندارد
نه همین منم به رویت نگران کجاست چشمی
که به صد هزار حسرت به رخت نظر ندارد
ز جفای غیر مشتاق اگر از درت کشد پا
به کجا رود که راهی به در دگر ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از غم و جدایی سخن میگوید. شاعر در وصف عشق و دلتنگیاش به معشوق میپردازد و بیان میکند که در مکان او هیچکس و هیچچیز دیگری وجود ندارد. او از اینکه دیگران از درد او بیخبرند تعجب میکند و دربارهٔ غم شبهجرش مینالد. همچنین، به صفتهای دل میپردازد و این سوال را میسازد که چه دلی میتواند بیتوجه به معشوق باشد. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که اگر کسی از عشق و تمایل به معشوق دور شود، دیگر راهی به سوی دیگری نخواهد داشت. در کل، شعر بیانگر عمق عشق، دلتنگی، و ناامیدی است.
هوش مصنوعی: در جایی که محبوب من زندگی میکند، نسیمی هم نمیتواند بگذرد؛ چه جای تعجبی دارد که دیگران از درد و غم من و او بیخبر هستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو نگاهی بیندازد، مانند هدفی است که تیرانداز بر روی آن نشانه میگیرد و هیچگاه از تو غافل نخواهد شد.
هوش مصنوعی: در شب فراق، صدای نالهام به قدری دردناک است که حتی سنگ را هم به گریه میآورد. اما ای خدا، این دل چه دلی است که هیچ اثری از درد و رنج در آن حس نمیشود؟
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که نگران توام، اما نمیدانم چشمی که به تو با صد هزار حسرت مینگرد، کجاست.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر بیمهری دیگران از در تو خارج شود، به کجا خواهد رفت وقتی که راهی به در دیگر ندارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد
همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم
[...]
دل من بیاد جانان ز جهان خبر ندارد
سر من بغیر مستی هنری دیگر ندارد
هنر دگر نباشد بر ما بغیر مستی
نبود هنر جز آنرا که ز خود خبر ندارد
کند آنکه عیب مستان نچشیده ذوق مستی
[...]
چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد
سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد
خط ما غبار هم نیست که به کس رسد پیامش
قلم شکستهٔ رنگ، غم نامهبر ندارد
دو سه روز صید وهمم که غبار دشت تسلیم
[...]
تو که خفتهای به راحت دل تو خبر ندارد
که شب دراز هجران ز قفا سحر ندارد
به رهی چو پادشاهان گذر آن پسر ندارد
که ز عاشقان سپاهی سر رهگذر ندارد
سر ما و خاک راهش ز سر نیازمندی
اگر او ز ناز دارد سر ما و گر ندارد
دل سنگ رخنه سازم به فغان دل چه سازم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.