گنجور

 
مشتاق اصفهانی

آن دل که غم بتان ندارد

باغیست که باغبان ندارد

چندش جویم که طایر کام

مرغیست که آشیان ندارد

گم گشته عشق او چو عنقا

نام ار دارد نشان ندارد

با فقر خوشم که نخل بی‌برگ

بیم از ستم خزان ندارد

سودیست که در زیان عشقت

سودی که زپی زیان ندارد

ره رو چکند که وادی عشق

نقش پی کاروان ندارد

دارد یارم هر آنچه خواهی

اما دل مهربان ندارد

مشتاق کجا و دین و دنیا

عاشق غم این و آن ندارد

 
 
 
سنایی

دل بی لطف تو جان ندارد

جان بی تو سر جهان ندارد

ناید ز کمال عقل عقلی

تا نام تو بر زبان ندارد

ناید ز جمال روح روحی

[...]

قوامی رازی

هر کو چو تو دلستان ندارد

خورشید شکر فشان ندارد

از دست غم عشق تو جانا

آن جان ببرد که جان ندارد

مشکی که ز شب پدید گردد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای آنکه همای همّت تو

جز بر فلک آشیان ندارد

یک نکته ز راز خویش گردون

از خاطر تو نهان ندارد

بی رای تو مملکت چه باشد؟

[...]

مولانا

دل بی‌لطف تو جان ندارد

جان بی‌تو سر جهان ندارد

عقل ار چه شگرف کدخداییست

بی خوان تو آب و نان ندارد

خورشید چو دید خاک کویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه