گنجور

 
مشتاق اصفهانی

آن دل که غم بتان ندارد

باغیست که باغبان ندارد

چندش جویم که طایر کام

مرغیست که آشیان ندارد

گم گشته عشق او چو عنقا

نام ار دارد نشان ندارد

با فقر خوشم که نخل بی‌برگ

بیم از ستم خزان ندارد

سودیست که در زیان عشقت

سودی که زپی زیان ندارد

ره رو چکند که وادی عشق

نقش پی کاروان ندارد

دارد یارم هر آنچه خواهی

اما دل مهربان ندارد

مشتاق کجا و دین و دنیا

عاشق غم این و آن ندارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode