گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نصرالله منشی

باخه گفت: امروز اعتراف و انکار من یک مزاج دارد، و در دل تو از من جراحتی افتاد که به لطف چرخ و رفق دهر مرهم نپذیرد. و داغ بدکرداری و لئیم ظفری در پیشانی من چنان متمکن شد که محو آن در وهم و امکان نیاید، و غم و حسرت و پشیمانی و ندامت سود ندارد، دل بر تجرع شربت فرقت می‌بباید نهاد و تن اسیر ضربت هجر کرد.

به همه عمر یک خطا کردم

غم و تشویر صد خطا خوردم

به چه خدمت ز من شوی خشنود

تا من امروز گرد آن گردم؟

این فصل مقرر کردن بود و خایب و نومید بازگشتن.

این‌ست داستان آنکه دوستی یا مالی آرد و به نادانی و غفلت به باد دهد تا در بند پشیمانی افتد، و هرچند سر بر قفص زند مفید نباشد. و اهل رای و تجربت باید که این باب را با خرد و ممارست خود باز اندازند و به حقیقت شناسند که مکستب خود را، از دوستان و مال و جز آن، عزیز باید داشت، و از موضع تضییع و اسراف برحذر باید بود، که هرچه از دست بشد بهر تمنی باز نیاید و تلهف و ضجرت و تأسف و حیرت مفید نباشد.

ایزد تعالی کافه مومنان را سعادت هدایت و ارشاد ارزانی داراد، به منه و رحمته.