گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نصرالله منشی

آورده‌اند که در کوهی بلند، درختی بود بزرگ، شاخه‌های آهخته ازو جسته، و برگ بسیار گرد او درآمده. و در آن، قریب هزار خانه زاغ بود. و آن زاغان را مَلِکی بود که همه در فرمان و متابعت او بودندی، و اوامر و نواهی او را در حل و عقد، امتثال نمودندی. شبی مَلِکِ بومان ؛به سبب دشمنایگی که میان بوم و زاغست؛ بیرون آمد و به طریق شبیخون بر زاغان زد و کام تمام براند، و مظفر و منصور و مؤید و مسرور بازگشت.

دیگر روز، مَلکِ زاغان لشکر را جمله کرد و گفت: «دیدید شبیخون بوم و دلیری ایشان؟ و امروز میان شما چند کشته و مجروح و پرکنده و بال‌گسسته است؟ و از این دشوارتر جرات ایشان است و وقوف بر جایگاه و مسکن، و شک نکنم که زود بازآیند وبار دوم دست‌برد بار اول بنمایند. و هم از آن شربت نخست بچشانند. در این کار تامل کنید و وجه مصلحت باز بینید.»

و در میان زاغان پنج زاغ بود به فضیلت رای و مزیت عقل مذکور و به یُمنِ ناصیت و اصابت تدبیر مشهور، و زاغان در کارها اعتماد بر اشارت و مشاورت ایشان کردندی؛ در حوادث به جانب ایشان مراجعت نمودندی، و ملک رای ایشان را مبارک داشتی و در ابواب مصالح از سخن ایشان نگذشتی. یکی را از ایشان پرسید که: «رای تو دراین حادثه، چه بیند؟» گفت: «این رایی است که پیش از ما علما بوده‌اند و فرموده که «چون کسی از مقاومت دشمن عاجز آمد به ترک اهل و مال و منشاء و مولد بباید گفت و روی بتافت، که جنگ کردن خطر بزرگست، خاصه پس از هزیمت، و هرکه بی‌تامل قدم دران نهاد برگذر سیل، خوابگه کرده باشد. و در تیزآب، خشت زده، چه بر قوت خود تکیه کردن و به زور و شجاعت خویش فریفته شدن از حزم دور افتد، که شمشیر دو روی دارد، و این سپهر کوژپشتِ شوخ چشم روزکور است، مردان را نیکو نشناسد و قدر ایشان نداند، و گردش او اعتماد را نشاید.»

ای که بر چرخ ایمنی، زنهار

تکیه برآب کرده ای، هش دار».

ملک روی به دیگری آورد و پرسیدکه: «تو چه اندیشیده ای؟» گفت:« آنچه او اشارت می‌کند. از گریختن و مرکز خالی گذاشتن، من باری هرگز نگویم، و در خرد چگونه درخورَد؟ در صدمت نخست، خواری بخویشتن راه دادن و مسکن و وطن را پدرود کردن؟ به صواب آن نزدیک‌تر که اطراف فراهم گیریم و روی به جنگ آریم.

چون باد، خیز و آتش پیگار برافروز

چون ابر، و روز ظفر بی غبار کن

که پادشاه کامگار آن باشد که براق همتش اوج کیوان را بسپرد، و شهاب صولتش دیو فتنه را بسوزد. و حالی مصلحت در آن است که دیدبانان نشانیم و از هر جانب که عورتی است خویشتن نگاه داریم. اگر قصدی پیوندند ساخته و آماده پیش رویم، و کارزار به وجه بکنیم و روزگار دراز در آن مقاتلت بگذرانیم. یا ظفر روی نماید یا معذور گشته پشت بدهیم. چه پادشاهان باید که روز جنگ و وقت نام و ننگ به عواقب کارها التفات ننمایند و به هنگام نبرد مصالح حال و مآل را بی خطر شمرند.

از غرب سوی شرق زن بد خواه را بر فرق زن

بر فرق او چون برق زن مگذار ازو نام و نشان»

ملک وزیر سوم را گفت:« رای تو چیست؟» گفت: «من ندانم که ایشان چه می‌گویند، لکن آن نیکوتر که جاسوسان فرستیم و منهیان متواتر گردانیم و تفحص حال دشمن به جای آریم و معلوم کنیم که ایشان را به مصالحت میلی هست، و به خراج از ما خشنود شوند و ملاطفت ما را به قبول استقبال نمایند. اگر از این باب میسر تواند گشت، و بوسع طاقت و قدر امکان در آن معنی رضا افتد، صلح قرار دهیم و خراجی التزام نماییم تا از بأس ایشان ایمن گردیم و بیارامیم؛ که ملوک را یکی از رای‌های صائب و تدبیرهای مصیب آنست که چون دشمن به مزید استیلا و به مزیت استعلا مستثنی شد، و شوکت و قدرت او ظاهر گشت و خوف آن بود که فساد در ممالک منتشر گردد، و رعیت در معرض تلف و هلاک آیند کعبتین دشمن به لطف باز مالند و مال را سپر ملک و ولایت و رعیت گردانند، که در شش در داو دادن و ملکی بندبی باختن از خرد و حصافت و تجربت و ممارست دور باشد .

اگر زمانه نسازد تو با زمانه بساز

ملک وزیر چهارم را گفت: «تو هم اشارتی بکن و آنچه فراز می‌آید باز نمای.» گفت: «وداع وطن و رنج غربت به نزدیک من ستوده‌تر از آنکه حسب و نسب در من یزید کردن، و دشمنی را که همیشه از ما کم بوده ست تواضع نمودن.

با آنچه اگر تکلفها واجب داریم و مووننتها تحمل کنیم بدان راضی نگردند و در قلع و استیصال ما کوشند. و گفته‌اند که «که نزدیکی به دشمن آنقدر باید جست که حاجت خود بیابی، و دران غلو نشاید کرد، که نفس تو خوار شود و دشمن را دلیری افزاید، و مثل آن چون چوب ایستانیده است بر روی آفتاب، که اگر اندکی کژ کرده آید سایه او دراز گردد، وگر درآن افراط رود سایه کمتر نماید. » و هرگز ایشان از ما به خراج اندک قناعت نکند؛ رای ما صبر است و جنگ.

هرچند علما از محاربت احتراز فرموده‌اند، لکن تحرز به وجهی که مرگ در مقابله آن غالب باشد ستوده نیست.»

پنجم را فرمود: «بیار چه داری، جنگ اولی تر، یا صلح، یا جلا؟» گفت: «نزیبد ما را جنگ اختیار کنیم مادام که بیرون شد کار ایشان را طریق دیگر یابیم. زیرا که ایشان در جنگ از ما جره‌ترند و قوت و شوکت زیادت دارند. و عاقل دشمن را ضعیف نشمرَد، که در مقام غرور افتد، و هرکه مغرور گشت هلاک شد. و پیش از این واقعه از خوف ایشان می‌اندیشم، و از اینچه دیدم می‌ترسیدم، اگرچه از تعرض ما معرض بودند، که صاحب حزم در هیچ حال از دشمن ایمن نگردد، درهنگام نزدیکی از مفاجا اندیشد، و چون مسافت در میان افتد از معاودت، وگر هزیمت شود از کمین، و اگر تنها ماند از مکر. و خردمندتر خلق آن است که از جنگ بپرهیزد چون ازان مستغنی گردد و ضرورت نباشد، که در جنگ نفقه و موونت از نفس و جان باشد، در دیگر کارها از مال و متاع. و نشاید که ملک عزیمت بر جنگ بوم مصمم گرداند، که هرکه با پیل درآویزد زیر آید.»

ملک گفت: «اگر جنگ کراهیت می‌داری پس چه بینی؟»