گنجور

 
محتشم کاشانی

چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را

بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را

زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت

ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را

اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی

به رسوائی برون زین دار بی‌بنیاد کن ما را

نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی

بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را

به سودای دل ناشاد خود در مانده‌ام بی تو

به این نیت که هرگز در نمانی شاد کن ما را

چو روزی می‌نشستم بر سر راهت اگر گاهی

غریبی را ببینی بر سر ره یاد کن ما را

ملولم از خموشی محتشم حرفی بگو از وی

زمانی هم زبان ناله و فریاد کن ما را

 
 
 
امیر شاهی

خرابیم، از دل ای بی‌رحم گه‌گه یاد کن ما را

سگ کوی توییم، آخر به سنگی شاد کن ما را

دلم بار دگر لاف علامی می‌زند جایی

بیا ای غم به مرگ تو مبارک‌باد کن ما را

درت کعبه است و ما ارباب حاجت، رحمتی فرما

[...]

میلی

بیا ای قاصد از کویش، زغم آزاد کن مارا

پیامی گر نداری، از دروغی شاد کن مارا

همی‌گویی که آخر می‌دهم داد غریبان را

بیا اوّل شهید خنجر بیداد کن مارا

برو عهدی که با اغیار هم نو بسته‌ای، بشکن

[...]

فیاض لاهیجی

تو ای بلبل گهی از نالة خود شاد کن ما را

اگر از ناله وامانی دمی فریاد کن ما را

فراغت هر سر مو را به بند صد هوس دارد

کجایی ای گرفتاری، بیا آزاد کن ما را

به یاد ما نمی‌گوییم خاطر رنجه کن دایم

[...]

جویای تبریزی

بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را

ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را

نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود

که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را

خمارم رهبر دشت فنا گردید ای ساقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه